322

322


322

ویهان با عصبانیت گفت 

- به جفت من دستور نده 

- من رئیس انجمنم 

- باش... ما عضو گله تو نیستیم پس حواست باشه ...

میخواستم این بحث تموم شه 

تموم شه و بریم دنبال نگرانی های خودمون

پس گوی رو گرفتم و گفتم 

- امتحان میکنم اما دلیلی نداره حتما بازم بتونم 

قبل از اینکه کسی حرفی بزنه دستمو رو گوی گذاشتمو چشم هامو بستم

سرمای گوی زیر دستم آروم آروم تبدیل به گرما شد

اما چشم باز نکردم ببینم چه اتفاقی داره میفته 

باید از گوی سوال میپرسیدم

کلی سوال توو سرم بود

از همه مهم تر این بود که چطور فوسکا هارو نابود کیم

اما بی اراده و ناخداگاه پرسیدم 

- چطور هم قدرت روح داشته باشم هم همزاد گرگ ؟ 

چشم هامو باز کردمو به گوی خیره شدم

گویی که برق میزد 

تو یه لحظه نورش کل اتاقو گرفتو تو اون نور خیلی واضح خودمو دیدم 

خودم که بالای سرم همزاد گرگم با همزاد روحم در حال جنگ بودنو ...

خدای من 

همزاد گرگم از بین رفت ...

نور محو شد و بدنم یخ زد 

همزاد روحم ... همزاد گرگمو نابود میکنه ...

اینبار هم بخاطر ویهان گرگم نجات پیدا کردو من بهش رسیدم

اگر دوباره اون قدرتو بخوام اینبار همزاد گرگم نابود میشه ...

گرگم با ترس و غم کز کرد گوشه ذهنم 

همش،فکر میکردم برای نابودی فوسکا ها باید قدرت روحمو پس بگیرم

اما حالا میفهمم گرفتن این قدرت با نابودی گرگم برابره

گرگم زوزه پر دردی کشیدو تو خودش جمع شد 

نه نه...

من هیچوقت نمیذارم تو آسیب ببینی...

هیچوقت 

باید میپرسیدم چطور فوسکا هارو نابود کنیم

اما قبل اینکه بخوام تمرکز کنم رضا گوی رو از رو پام برداشتو گفت 

- پس چرا دوباره از کار افتاد؟

به رضا و به گوی خاموش نگاه کردم 

اسد با عصبانیت گفت 

- الان ازش استفاده کردی. چرا فعالش نکردی؟

ویهان عصبانی داد زد 

- گفتم به جفتم دستور نده

اسد بلند شد

ویهان هم بلند شد 

تو چشمبهم زدنی گرگ هاشون بیرون اومدنو به هم پریدن


سلام دوستان . دوتا از رمانام امروز تخفیف خوردن. فقط امروز 👇👇👇👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page