322

322


۳۲۲

رفتم عقبو گفتم

- الان قضیه من ، فرزانه یا هر خره دیگه ای تو گذشته تو نیست نیما. مسئله توئی ... تو که وقتی سکس میخوای هیچ نه ای قبول نمیکنی! وقتی دعوا کنیم باید تهش سکس باشه وقتی خوشحالیم تهش سکس. وقتی ورشکسته ای سکس وقتی برد کردی سکس. وقتی قهرم سکس وقتی خسته ای سکس نیما واقعا درک نمیکنم ! چه خبره؟ خوبی؟ من دیشب حسش نبود . خوابیدم امروز باید بزاری بری؟ ده سال دیگه من راضیت نکنم چی؟ میری سراغ یه زن دیگه؟

هیچوقت انقدر رک و بی پرده با نیما حرف نزده بودم

میدونستم الان یا همه چی اراب میشه 

یا درست 

نفسمو با حرص بیرون دادم و تو صورت شوکه نیما گفتم

- آره دوستت دارم... آره رابطمونو دوست دارم ... اما این رفتارت منو میترسونه. نگرانم میکنه. قلبم میشکنه . احساس عدم امنیت میکنم. میفهمی حالمو؟

با تکون سر گفت نه 

بلند شد 

زفت سمت پنجره 

پرده رو داد کنار و آرنجشو تکیه داد به قاب پنجره 

سرشو گذاشت رو مشت دستش مماس شیشه و سکوت کرد 

نشیتم رو تخت

سرم داشت میترکید

اما حداقل حرفمو زدم

سرمو بین دستام گرفتم 

چشم هامو به هم فشار دادم‌و نیما گفت 

- میخوای بریم‌پیش مشاور؟ 

نگاهش نکردم

سر تکون دادم فقط 

نیما گفت

- خوبه... من فکر نمیکردم انقدر اذیت بشی ... 

بازم چیزی نگفتم

نیما گفت 

- بریم خونه؟ 

خسته تر از ادامه بحث بودم

بلند شدم و گفتم

- بریم‌... 

دوست داشتم بگم فقط به من دست نزن

اما نمیخواستم ایده مشاور رفتنو با دعوا خراب کنم

امیدوار بودم خودش بهم دست نزنه

اما نیمه شب وقتی تو خواب و بیداری دستشو رو کمرم کشید فهمیدم دست خودش نیست...


Report Page