32+1

32+1


•|پارت هفدهم|•
روی جعبه یه کارت طلایی رنگ بود، بکهیون کارت رو برداشت و نزدیک صورتش برد 

- "بیا پیشم" 

همین! فقط دو کلمه و بک حس کرد الانه که قلبش از توی سینه‌اش بیرون بپره! 

قلبش جوری خودش رو به سینه‌اش میکوبید که بکهیون میفهمید دوست داره سریعتر به سمت چانیول بدوئه! 

مردد جعبه رو باز کرد و ... همون شکلات های دایره‌ای! 

لب هاش لرزید، جعبه رو بست و بلند شد، قلبش باز احمقانه امیدوار شده بود ولی منطق به شدت سرکوبش میکرد! 

با کلافگی لب هاش رو گزید و استین پلیور ابی رنگش رو بالا زد 

بدون اینکه کنترلی روی قدم های تندش داشته باشه از اتاق خارج شد و به سمت اتاق چان رفت، پشت در اتاقش مکث کرد... قلبش تند و محکم میکوبید 

دو تقه به در زد و منتظر موند ... چند ثانیه بیشتر نگذشت که صداش رو شنید: 

- بیا... 

در اتاق رو که باز کرد، قلبش از دیدن صحنه‌ی جلوش هری ریخت! 

اتاق تاریک بود، چانیول درست رو به روش ایستاده بود ولی با فاصله و تقریبا به دیوارِ پشتش تکیه کرده بود، دست هاش هم توی جیب شلوار کتانش بودن... از جلوی در تا جایی که چان ایستاده بود که تقریبا ۱۲ قدم میشد، دو ردیف شمع های کوچیک چیده شده بود و همینطور توی حدفاصل این دو ردیف شمع، مقوا های سفید سایز متوسطی گذاشته شده بود که روی هرکدوم هم جمله‌ای نوشته شده بود. 

اولین جمله رو خوند 

- "صدات رو وقتی اسمم رو میگی بیشتر دوست دارم" 

با قلبی لرزون ازش گذشت و قدمی جلو رفت ... مقوای دوم 

- "لبهات رو وقتی میخندی بیشتر دوست دارم" 

قدم بعدی 

- "چشم هات رو وقتی از خوشحالی برق میزنن بیشتر دوست دارم" 

به گوشه‌ی پلیورش چنگ انداخت بلکه قلب لعنتیش اروم بگیره و گامی به جلو برداشت 

- "دست هات رو وقتی دست هام رو میگیری بیشتر دوست دارم" 

بکهیون حس میکرد چشم هاش دوباره دارن پر میشن 

- "پاهات رو وقتی به سمت من میارنت بیشتر دوست دارم" 

لبش رو گزید تا اشکش پایین نریزه و قدم بعدی 

- "قلبت رو وقتی فقط مال منه بیشتر دوست دارم" 

و بکهیون لرزید ... "قلبم فقط مال توئه فقط تو، هیچوقت برای کسی جر تو نبوده!" توی دلش جواب داد و قدم دیگه‌ای جلو رفت 

- "اگه میخوای مثل قبل فقط سکس‌پارتنرت باشم بیا جلو وگرنه یه قدم برو عقب و مقوا رو برگردون" 

بک فورا سرش رو بلند کرد و چشم های چان رو نشونه گرفت... منظورش رو نمیفهمید... یا شاید هم میفهمید! 

چشم های گرم و در عین حال گنگِ چانیول گویای چیز هایی بودن که بکهیون برای شنیدنشون از لبهای چان بیتابی میکرد! 

نه، بک نمیخواست چان فقط سکس پارتنرش باشه، بکهیون عاشق چانیول بود! اون چیزی بیشتر از سکس پارتنر میخواست! 

قدمی عقب رفت و مقوای قبلی رو با دست های لرزونش برگردوند... 

- "اگه دوستم داری یه قدم برو جلو و مقوا رو برگردون" 

بی تعلل جلو رفت و مقوا رو برگردوند و چشم های متعجب شده‌ی چان رو ندید، حقیقتا انتظار نداشت بک از این جلوتر بیاد! 

- "قبلا هم گفتم، من نمیخوام مثل قبل باهات باشم" 

چشم های بک به مقوا خیره موندن، این... این اخرین نوشته بود و چانیول گفته بود نمیخواد مثل قبل باهاش باشه! حس میکرد داره از بالای کوه سقوط میکنه! 

- دوست‌پسرم میشی بیبی؟ 

به سرعت سرش رو بالا گرفت و حتی متوجه نشد قطره اشکی از گوشه‌ی چشمش چکیده! 

بهت‌زده به چانیول نگاه میکرد که حالا تقریبا رو به روش بود، قلبش تند و بی‌امون میکوبید... پرنده‌ی امیدش دوباره داشت اوج میگرفت 

- چی؟ 

- دوستت دارم. 

- چا..چانیول! 

چان با خونسردی لبخند زد و گفت و بک بیشتر توی بهت فرو رفت ... الان..الان اعتراف چانیول رو شنیده بود؟ 

قدم ها اینبار با سرعت بیشتری برداشته شدن و فاصله به هیچ رسید، درحالی که دیگه نمیتونست جلوی ریزش اشک هاش رو بگیره به سمتش دوئید، خودش رو روی پنجه‌ی پاهاش بالا کشید و دست هاش رو گردن چانیول حلقه کرد... محکم به تن بزرگش چسبیده بود، دست های چان دور کمرش حصار شدن و پسر کوچیکتر رو بیشتر به خودش فشار داد. 

سر بکهیون توی گردنش فرو رفته بود و نفس های داغش روی پوستش مینشست، کمی خم شد تا بک مجبور نباشه روی پنجه پاهاش بلند بشه و لبهاش بی اراده روی موهای بکهیون نشستن... 

صدای هق هق های خفه‌ی پسر کوچیکتر دل چانیول رو میلرزوند 

- گریه نکن عزیزم... دیگه تموم شد، کنارتم... 

- پس... نایون چی؟ 

با صدای گرفته‌ای پرسید و چان کمرش رو نوازش کرد 

- برات تعریف میکنم، همه‌چی رو تعریف میکنم. 

- دوستت دارم یول... هیچوقت ناامیدت نمیکنم قسم ‌میخورم... فقط لطفا... لطفا دیگه اینجوری نادیده‌ام نگیر، نگاهت رو ازم نگیر، دست هات رو ازم نگیر، اغوشت رو ازم نگیر ... 

- میدونم بیبی میدونم ... نمیگیرم، تمام من مال تو، چیزی که مال توئه رو من ازت نمیگیرم. 

سرش رو بلند کرد و چانیول هم سرش رو عقب کشید تا بتونه صورتش رو ببینه، بک با بیقراری نگاهش رو توی چشم های چان گردوند، بیهوا دوباره خودش رو بالا کشید و لبهاش در کسری از ثانیه روی لبهای مرد شوکه شده‌ی رو به روش کوبیده شدن

و بعد بوسه های محکمش روی اون لبهای بیحرکت که خبر از بهت‌زدگی صاحبشون میدادن 

بکهیون داشت توی دوری از اون لبهای نعنایی دق میکرد! 

حلقه‌ی دست هاش رو دور گردن چانیول محکم کرد و باعث شد سر پسر بلندتر همراه با حرکت دست هاش پایین بیاد 

دست های چان اهسته و وسوسه‌انگیز روی ستون فقرات پسر کوچیکتر کشیده شدن و پهلو هاش رو گرفتن، لبهاش به کمک لبهای بکهیون رفتن و بوسه دوطرفه شد 

گاز ریز بک روی لب پایینش باعث شد پسر بلندتر به خودش بیاد و کمی لای لب هاش رو باز کنه، بکهیون واقعا بیتاب بود و چانیول این رو به خوبی میفهمید!


@lg_family_bt🏳️‍🌈

Report Page