32+1

32+1


•|پارت چهارم|•
بی اراده مشغول باز کردن دکمه های لباسش بودم، من اون دیک لعنتیش رو همین الان توی خودم میخواستم! 

دست چپش رو از دور کمر باز شد و بی هیچ اخطاری لپِ نرمِ باسنم رو چنگ زد، انگشت هاش محکم باسنم رو فشار میدادن و حس میکردم نفس کم اوردم! 

- اهههه اییی لعنت! 

سخت شدنش رو زیر باسنم حس میکردم، با دست ازادش یعنی درواقع دستی که باسنم رو چنگ نگرفته بود مشغول باز کردن دکمه های خودش شد و بلافاصله لباسش رو روی کاناپه‌ی رو به رویی پرت کرد، سرش رو توی گردنم برد اما بافاصله ازم نگهش داشت، نفس نفس میزدم، تنم داغ بود و نفس هاش که به گردنم میخورد بیشتر هم اتیشیم میکرد! 

باسنم رو ول کرد و دستش بلافاصله توی شلوارکم رفت، لباس زیری تنم نبود و لعنت! انگشتش رو بین لپ های باسنم فشار داد و به راحتی به ورودیم رسوندش! 

با فشاری انگشتش رو واردم کرد و من با نفس حبس شده چشم هام رو بستم! 

وقتی سرش بالا اومد و لبهاش روی لبهام کوبیده شدن کمی لای چشم هام رو باز کردم، سینه‌ی برهنه و عضلات بدنش رو میدیدم و چشم های خمارش رو! 

توی چشم هاش حسی بود که نمیفهمیدم! نگاهش گرم بود، امن بود، مطمئن بود، معتمد بود! 

نگاهش چیز هایی داشت که من نداشتم، گرم بودم ولی نه به اندازه‌ی اون! امن نبودم، مطمئن نبودم، معتمد نبودم ... من خائن بودم! 

حس میکردم نزدیکه از شدت بیچارگی بزنم زیر گریه و وقتی انگشت دومش هم اضافه شد اشک ناخواسته از گوشه‌ی چشمم چکید، درد داشتم ولی نه در حدی که بخوام اشک بریزم اما چانیول این رو نمیدونست و حالت من نگرانش کرد ... 

- بیبی؟ درد داری؟ هوم؟ نکنه دوباره چیزیت شده؟ میخوای تمومش کنم یه سر بریم دکتر؟ 

خدا لعنتم کنه! ... چانیول میترسید مریض شده باشم؟ هنوز یادش بود! دروغ شاخدار من درباره‌ی التهاب ورودیم رو یادش بود و میترسید دوباره درد داشته باشم! ... و من چقدر بی‌رحمم! 

لبهام رو روی لبهاش کوبیدم و دکمه‌ی شلوارش رو باز کردم و بلافاصله زیپش رو پایین کشیدم، بدون اینکه لبهام رو ازش جدا کنم، کمی خودم رو روی پاهاش عقب کشیدم دست داخل لباس زیرش بردم و دیک بزرگ و سفتش رو بیرون اوردم، هیسی از لذت کشید و من غرق یه حس خوب شدم که میتونم بهش لذت بدم! 

گازی از لبهام گرفت و اینبار من ناله کردم مخصوصا که حرکت قیچی مانند انگشت هاش توی بدنم داشت روانیم میکرد! 

دستش رو از توی شلوارکم بیرون اورد، کمرم رو گرفت و بلندم کرد، شلوارکم رو بیحرف از پاهام بیرون کشید و چند ثانیه به بدن سفیدم نگاه کرد 

میتونستم از چشم هاش عطش خواستن رو بخونم... نگاه شیفته‌اش روم بود و این بهم اعتماد به نفس میداد، بهم اطمینان میداد برای مرد رو به روم جذابم! 

قبل از اینکه کمرم رو بکشه و من رو دوباره روی پاهاش برگردونه، بین پاهاش روی زانوهام نشستم و چشم هام رو به نگاه خمار و مقتدرش دادم ... دست هام روی زانو هاش بود  

- هیچوقت نگاهت رو ازم نگیر! 

بی اراده نجوا کردم ... انقدر متعجب شده بودم که نخوام منتظر جوابش بمونم! خودم هم نفهمیدم چرا یهو این جمله رو نجوا کردم، سرم رو نزدیک دیکش بردم، لیسی روی دیکش زدم و دیدم چطور چشم هاش رو بست و دستش رو از لذت مشت کرد! 

لبخندی کنج لبم نشست و سعی کردم تمام دیکش رو توی دهنم جا بدم، ولی نمیشد! لعنتی خیلی بزرگ بود! 

حرکت سرم رو تند کردم، زبونم رو روش میکشیدم و میمکیدمش 

صدای نفس نفس زدن هاش رو میشنیدم، مطمئنا از نگاه اون، این منظره زیادی سکسی بود! 

ماهرانه دیکش رو داخل دهنم میبردم و بیرون میکشیدم، چهره‌ی تحریک شده‌اش رو دوست داشتم، چشم هاش خشن میشد! 

قبل از اینکه ارضا بشه خم شد و بازو هام رو گرفت و من رو بالا کشید، دوباره روی پاهاش برم گردوند و فورا لب هاش رو روی لبهام کوبید 

دست هام بین موهاش فرو رفت، طوری میبوسیدمش انگار اخرین باره که میتونم ببوسمش! نمیدونم چرا ولی میترسیدم و این ترس داشت من رو میکشت! ... عشق و علاقه‌ای بین ما نبود، پس من چرا انقدر از اینکه ممکنه اخرین باری باشه که میبوسمش، میترسیدم!؟ چرا انقدر برام ارزشمند شده بود؟ 

دستش روی دیکم نشست و مشغول پمپ کردنش شد ... لبهاش روی گردنم بوسه میکاشتن و من توی اغوشش از لذت پیچ میخوردم! 

- اهههه سریعتر لطفا تند تر اهههه 

فشار انگشت هاش دور دیکم زیاد و درست لحظه‌ی حساس کم میشد و این نمیذاشت ارضا بشم! خوب بلد بود با بدنم بازی کنه! 

لبهاش دوباره روی سینه‌ام نشستن و گاز محکمش از سینه‌ام درد وحشتناکی رو به جونم انداخت، صدای ناله هام خونه رو پر کرده بود! جایی رو که گاز گرفته بود لیسید و همزمان تند و محکم دیگم رو پمپ کرد، من از لذت باز لرزیدم و درست توی دستش ارضا شدم! 

- زود اومدی بیبی! 

با نیشخند محوی گفت و من بیحال نگاهش کردم، چشم های خشن و شیطونش قلبم رو تکون میداد 

سرش رو جلو اورد، زبونش رو روی لبهام کشید و همزمان ضربه‌ی محکمی به باسنم کوبید و انگار همین کافی بود تا دوباره سفت بشم! 

- اههههه درد داره!

به ضربه‌اش اعتراض کردم و اون با لبخند زیر گلوم رو مکید 

- بشین روش 

دست های لرزونم رو روی شونه هاش گذاشتم و خودم رو بالا کشیدم، فقط نگاهم میکرد و من تقریبا زیر چشم های داغش درحال اب شدن بودم! 

یکی از دست هام رو برداشتم، دیکش رو گرفتم و روی ورودیم تنظیمش کردم. 

چشم هام رو بستم و سعی کردم به دردی که قرار بود نصیبم بشه فکر نکنم! ... برای خودم توی دلم زمزمه کردم " به چشم هاش فکر کن بکهیون به چشم هاش! به چشم هایی که خواستن رو داد میزنن، چشم هایی که انگار میگن: (فقط تو رو میخوام فقط تو، نه هیچکسِ دیگه!)" 

خودم رو روی دیکش فشار دادم، فقط سرش واردم شد ولی همون هم باعث شد نفسم رو از درد حبس کنم و لب پایینم رو محکم گاز بگیرم. 

دست هاش با ملایمت پهلو هم رو نوازش کردن و سعی کرد کمکم کنه تا بتونم روی دیکش بشینم 

یکم دیگه خودم رو فشار دادم،  

- حس خوبی داره لعنتی، اه خیلی تنگی بکهیون مگه چند وقت باهات نبودم!؟ همش سه روز بود لامصب! 

نفس نفس میزدم و سینه‌ام با شدت بالا پایین میشد، عرق کرده بودم و میتونستم قرمز شدن صورتم از شهوت رو حس کنم 

- نمیتونم نمیتونم همه‌اش رو جا بدم! ایییی درد داره خیلی درد داره! 

با عجز نالیدم! واقعا هم دیگه توان تکون خوردن نداشتم 

کمرم رو گرفت و بیهوا تنم رو پایین کشید، تمام دیکش یکباره داخلم فرو رفت و از شدت درد دیدم تار و چشمام سیاهی رفت!  

ناخواسته از شوک درد زیادی که یکباره بهم وارد شده بود، اشکی از گوشه‌ی چشمم چکید و چانیول بلافاصله سرش رو خم کرد و چشم هام رو بوسید 

- چیزی نیست عزیزم! هیونم؟ بیبم؟ تو که میدونی درد فقط اولشه! 

صداش توس سرم میپیچید "هیونم؟ بیبم؟" 

کاش کسی بهش میگفت باهام اینطوری صحبت نکنه، واقعا جنبه‌اش رو نداشتم! 

سرم رو به سینه‌اش تکیه دادم و بوسه‌ای روش زدم... سعی کردم روی دیکش حرکت کنم، دست های چانیول روی پهلو هام به حرکت کردنم کمک میکردن 

صدای ناله هام دوباره خونه رو پر کرد ... صدای برخورد بدن هامون میپیچید و فضا رو زیادی سکسی کرده بود 

دست هاش کمرم رو نوازش میکردن، سعی میکردم سریع باشم! 

همونطور که حرکت میکردم خم شدم و شونه‌ی برهنه‌اش رو بوسیدم قبل از اینکه عقب بکشم، زمزمه‌اش رو کنار گوشم شنیدم 

- بدجوری میخوامت بکهیون! 

و خب همین یه جمله کافی بود تا دوباره ارضا بشم و تنم بخاطر ارضا شدنم بلرزه! 

چانیول اینبار کاندوم نداشت و خواست قبل از ارضا شدن ازم بیرون بکشه ولی بدون اینکه حرکاتم رو ‌کند کنم، صورتش رو با دست هام قاب کردم و وادارش کردم نگاهم کنه 

- توی من ارضا شو، چهره‌ات رو وقتی داخلم ارضا میشی دوست دارم 

چانیول چند لحظه فقط نگاهم کرد، گنگ نگاهم کرد! نمیفهمیدم چشم هاش چی میگن، زبونشون رو بلد نبودم! 

کمرم رو نوازش کرد، همون لحظه داخلم داغ شد و تونستم اه عمیق چانیول رو بشنوم... داخلم ارضا شده بود من تونستم بار دیگه چهره‌ی خمار و پر از لذتش رو ببینم! 

اهسته کمرم رو گرفت و من رو روی کاناپه خوابوند و دیکش رو ازم بیرون کشید، خسته بودم و خواب‌آلود! به پهلو چرخیدم، توی خودم جمع شدم 

چانیول به سمتم خم شد و بازوی برهنه‌ام رو بوسید 

- خسته‌ای؟ 

سر تکون دادم که یکدفعه زانو هام رو گرفت و پاهام رو باز کرد! 

ضربان قلبم روی هزار پرید و با چشم های گرد شده نگاهش کردم که چطور با خونسردی نگاهش رو روی بدنم میچرخوند 

دستش رو جلو برد و ورودیم رو لمس کرد، دستش رو پایین تر کشید، قسمت داخلی رون هام رو لمس کرد که از کام خودش خیس بودن، نفسم حبس شد 

بار دیگه دستش رو محکم تر روی تنم کشید و دستش از کامش خیس شد، دستش رو بالا اورد و من میتونستم باقی مونده‌ی کام رو روی انگشت هاش ببینم که بین انگشت هاش تاب میخورد! اینبار واضح تنم لرزید 

سعی کردم پاهام رو جمع کنم 

- ن..نکن! دوباره، تحریک میشم! 

جمله‌ی اخر رو وقتی صورتم رو پشت دست هام مخفی میکردم گفتم 

بدون اینکه چیزی بگه از جا بلند شد، ناخواسته نگاهش کردم، دلم میخواست کنارم بمونه! بیهوا خم شد، دست زیر کمر و زانو هام برد و بلندم کرد 

دست هام رو دور گردنش حلقه کردم و سرم رو روی سینه‌ی برهنه‌اش گذاشتم، حس شیرینی توی دلم پیچیده بود، وقتی بهم اهمیت میداد حس میکردم روی ابر هام! ... توی همون حالت موهام رو بوسید و به سمت اتاق مشترکمون رفت. 

***

🏳️‍🌈 lg_family_bt@

Report Page