321

321


صدای جیغ و گریهای مامانش توسالن پیچیده بود 

یلحظه پشیمون شدم از اومدنم 

چنگ زدم به بازوی محمد و گفتم میشه بریم 

حس میکردم اگه یکم دیگه بمونم غش میکنم 

محمد بازومو گرفت و از اونجا دور شدیم 


نرسیده بع ماشین حس کردم دیگه نمیتونم 

چنگ زدم به معدم 

اسیدمعدم زد بالا 

فقط تونستم خم شم و لب جوب بالا آوردم 

نفس کم آورده بودم 

پشت هم عق میزدم 

محمد اروم پشتمو دست کشید و برام از توماشین دستمال اورد 

دیگه هیچی تومعدم نبود که بخواد بیاد بالا 

دهنمو تمیز کردم

محمد اصرار کرد بریم دکتر 

ولی اصلا دلم نمیخواست برگردم داخل 

نشستم توماشین صندلیمو خوابوندم وودراز کشیدم 

تاچشمامو میبستم چهره ی متین میومدجلوم 

اصلا برام قابل باور نبود 

دوباره بهش فکر کردم و دلم پیچید 

روبه محمد گفتم 

+...خیلی وحشتناک بود 

سرتکون داد پیچید توکوچه و گفت 

-...نمیدونم چی بگم واقعا 

وارد پارکینگ شدیم 

باهم رفتیم بالا 

بلافاصله یه دمنوش آویشن و یه دمنوش ارامش بخش درست کردم و رفتم تواتاق لباسامو عوض کردم 

برگشتم توسالن 

همه چی بهم ریخته بود کلی کار داشتم 

اما انرژی هیچکاریو نداشتم 

محمد گوشی به دست از اتاق اومد بیرون 

نمیدونستم داره باکی حرف میزنه 

اخماش رفت توهم و گفت

-...مطمعنی؟

...

-...آخه من تازه اونجا بودم

...

-...باشه بهم خبر بده

قطع کرد

توسکوت بهم خیره شدیم 

زبونم نمیچرخید چیزیو که توی ذهنم بود به زبون بیارم

Report Page