32

32


۳۲

چند لحظه فقط نگاهش کردم

حرفش تو ذهنم مرور شد .

شاید این توئی که درست نمیبینی!

حرف عجیبی بود.

آروم سر تکون دادم

از صورت سام هیچ حسی پیدا نبود 

انگار یه مجسمه با چشم های یخ زده رو به روی من بود 

لب زدم

- پس باید بهتر نگاه کنم !

انتظار داشتم چیزی بگه

یا حداقل سر تکون بده

اما فقط چرخید و از سالن بیرون رفت. 

من موندم و انبوه دستگاه های صامت 

صدای سام تو سرم تکرار شد .

تو درست نمیبینی

ما چیزی رو مخفی نمیکنیم.

بال های سفید و بزرگی که از پنجره دیدم تو ذهنم مرور شد.

چه موجودی چنین بال هایی داره؟ 

خم شدم و پر روی زمینو برداشتم 

تو هوا چرخوندمو دوباره اون عطر آشنا رو حس کردم.

عطری که خیلی شبیه عطر سام بود

ناخداگاه سرمو چرخوندم همون سمتی که سام تو گوشم حرف زد 

انگار رد عطرش مونده بود

پر رو روی دستگاه گذاشتمو نفس عمیق کشیدم

تقصیر من نیست که واقع بین نیستم.

دست خودم نیست.

من تخیلم همیشه قوی بوده

حالا هم نمیتونم طور دیگه ای فکر کنم

تنها چیزی که از دیدن اون بال ها تو ذهنم میاد یه چیزه ...

بال های فرشته ...

به فکرم ناخوداگاه لبخند زدم

ساتی ... ساتی ... کی میخوای عاقل بشی! 

آخه بال فرشته 

پشت دستگاه ایستادمو شروع کردم به چک کردن اولیه سیستم.

اما دوباره نگاهم به پر سفید افتاد ...

واقعا به تنها چیزی که میخورد بال فرشته بود ! 

خم شدم و پر رو فوت کردم تا بیفته رو زمین

بهتره از خیال بیام بیرون

وقت تمرکز به واقعیته ...


داستان از زبان سام :

امیدوارم انرژی ساتی به زودی محو شه. اینجوری و با این سطح انرژی که داره چیز هایی رو میبینه که نباید ببینه .

امیدوارم تا یه مدت هم دوباره تو منبع انرژی قرار نگیره ...

ساتی به خودی خود خیلی کنجکاوه ! 

دیگه دیدن این چیز ها کارو سخت تر میکنه!

پر های ما!

زخم رو گونه ام !

دستمو گذاشتم رو صورتم.

اونا داشتن قدرتمند تر میشدن.

من هیچوقت برای نابودی یه اکوان خراش هم بر نمیداشتم.

اما حالا ...

وارد ساختمون اصلی شدم 

آترین و پسر ها هر کدوم رو یه کاناپه ولو شده بودن .

معمولا تو روز موقعیتی پیش نمی اومد که هر چهارتا مجبور به دخالت باشیم

اما امروز شرایط فرق داشت

با ورودم هر سه صاف نشستن و آترین گفت 

- سام ... اونا قوی تر شدن 

سر تکون دادم 

خواستم برم سمت اتاق اسناد که بنیامین گفت 

- تا حالا ندیده بودم اینهمه اکوان بخوان وارد این دنیا بشن.

رابین گفت

- باید زودتر اون آدمیزادی که داره به این عوضی ها کمک میکنه تا وارد این دنیا بشن رو پیدا کنیم... دفعه بعد ممکنه از دستمون در برن ! 

آترین بلند شدو گفت 

- ممکنه نداریم! نباید بزاریم چیزی از دستمون در بره.

سر تکون دادم 

دستمو به سینه زدم و گفتم 

- اونا قوی تر شدن درست! اما هنوز خیلی مونده به سطح ما برسن !  

به بنیامین و رابین اشاره کردم و گفتم

ط شما دوتا هم لازمه بیشتر رو قدرت خودتون کار کنید . امروز اصلا با هم هماهنگ نبودین 

رابین بلند شد و گفت 

- سام ... تقصیر ما نیست..‌. تقصیر این دنیاست که ما رو عوض میکنه! 

اخمم تو هم رفت

از بهونه بدم می اومد

درسته این دنیا محدودیت هایی به ما میده 

اما نه در حدی که بخواد جلو تمرکز و سرعت عمل مارو بگیره 

از اخم من رابین ساکت شد و گفتم 

- چطور آترین تو نبرد تغییر نکرده اما شما دوتا در حد سرباز های زیر دستتون هم نمیجنگین ؟!

مکث کردم تا رابین جواب بده

اما جمله خودم تکرار شد

- در حد سرباز های زیر دستتون هم نمیجنگین ؟ 

صدای ساتی بود ! 

که حرف منو تکرار کرد ! 

آروم برگشتم سمتش 

خدای من ...

خوای من !

این دختر چرا همیشه جایی پیداش میشه که نباید باشه؟! 

نگاهش و صورتش، هیچ حسی رو نشون نمیداد 

اما من نمیتونستم خشمم رو پنهان کنم

ساتی دستشو به سینه زد و گفت

- نکنه الان هم من کسی هستم که خوب نمیشنوه؟ شماچیزی رو مخفی نمی کنید ؟

آترین آروم گفت 

- ساتی بهتره بری بالا . الان وقت مناسبی نیست 

اما ساتی اخم کردو گفت 

- چرا ؟ 

چرا؟ چرا واقعا ؟ چشم هامو بستم تا آروم بشم

من باید به اعصابم مسلط شم. نمیخوام از فشار عصبانیت جلو ساتی جسمم تغییر کنه و بیشتر از چیزی که تا الان دیده ببینه .

یه نفس خیلی عمیق و آروم کشیدم

با بازدمم آروم گفتم

- چرا نداره... برو سر کارت ساتی!

داشتم آروم میشدم اما ساتی عصبانی گفت 

- چرا ؟ 

تو یه لحظه عصبانیتم دوباره به سطح قبل برگشت. ناخوداگاه سرش داد زدم 

- چون من میگم

نگاهش کردم 

انتظار نداشتم دادم اثر کنه

اما ابروهای ساتی بالا پرید 

نفسشو با نرص بیرون دادو گفت

- باشه میرم... اما بعدش ما باید صحبت کنیم . 

مکث کرد 

آروم تر گفت

- دوتایی... خصوصی ...

با اینحرف چرخید و رفت سمت پله ها!

درسته از دادم نترسید! 

از دادی که بنیامین و رابین رو پرونده بود! از دادی که آترین رو صد برابر بیشتر از ساتی ترسونده بود.

اما همینکه بلاخره حرف گوش کرد و رفت حس موفقیت بهم دست داد! 

تو چی شدی سام ؟ 

موفقیت ؟ 

اونم در برابر یه آدمیزاد ؟ 

آترین با صدای خیلی کوتاهی گفت



خیلی سوال کردید رمان جدید آرام کجا قرار میگیره و در چه مورده.


خلاصه و مشخصات رمانش ابتدای پارت اول نوشته شده. اینم بنرش👇🔞

دستشو رو سینه ام کشید.

باورم نمیشد تو پارکینگ . تو ماشین مشاورم نشسته بودمو اون داشت دستمالیم میکرد.

و من ...

من داشتم لذت میبردم.

نوک سینه هام انقدر تحریک شده بود زده بود بیرون. مهرداد فشاری به سینه ام دادو دستشو آروم برد پائین. از کمر شلوارم آروم دستشو برد داخل و کنار گوشم گفت 

- بزار ببینم پرده ات چه مدلیه. اگر حلقوی نبوداز عقب...


پارت واقعی از رمان واقعی #عشق_سخت اینجا بخونین 👇👇 با هشتک #سخت همه پارت هارو پیدا کنین

https://t.me/chatr_tel/10133

Report Page