32

32


از روی صندلی بلند شدمو با تام دست دادم،

×میخوای بری ؟

_یکم کار دارم همینطور خسته ام 


×باشه پس درتماسیم


سری تکون دادمو به لورا sms دادم

(انتهای خیابون بغلی منتظر باش میام دنبالت)


وسایلمو برداشتمو بعد از خلاص شدن از دست مدلها که به سمتم هجوم اورده بودن تا ببین قبول شدن یا نه به سمت پارکینگ رفتم


سوار ماشینم شدمو همونجایی که با لورا قرار گذاشتم رفتم 

آروم حرکت میکردمو اطراف رو دید میزدم که چشمم به لورا خورد که چند متر جلوتر ایستاده بود


جلوش ایستادم که متوجه ام شد و زود سوار ماشین شد .


قبل از این که حرکت کنم محکم بغلم کرد و گفت:

+وای لوکاس مرسی بابت همه چیز


خندیدمو گفتم:

_هنوز که انتخاب نشدی

+بین اون دخترا مطمئنم من انتخاب میشم

بوسه ای روی پیشونیش زدمو گفتم :

_امیدوارم موفقعیت های خیلی بزرگتری رو جشن بگیری‌


ماشینو استارت کردمو گفتم؛

_امشب رو باید جشن بگیریم 

+اوه ما الان دو دلیل برای جشن گرفتن داریم 


اوهومی گفتمو آهنگ ادل رو پلی کردم که لورا دستامو گرفت و با صدای تقریبا بلندی شروع به خوندن با آهنگ کرد و منم همراهیش کردم‌ ...


یک ساعتی گذشته بود و از شهر خارج شده بودیم که لورا پرسید ؛

+ما داریم کجا میریم ؟!


_یکم صبر داشته باش 


خندید و با لحن عجیبی گفت:

+من خیلی بیشتر از یکم صبر دارم الان یک ساعت و نیمه داری رانندگی میکنی و از شهر خارج شدیم


_چند دقیقه هم صبر کنی واقعا عالی میشه


با لبخند سری تکون دادو سرعتمو بیشتر کردم

یه ربعی گذشته بود که ماشینو پارک کردمو گفتم :

_پیاده شو 


از ماشین پیاد شد و همونجوری که به اطراف نگاه میکرد گفت :

+اینجا کجاست لوکاس ؟!

 دستشو گرفتمو به سمت جلوی ساختمونی که کنارش بودیم رفتیم ...


نفس عمیقی کشیدمو گفتم :

_میبینی نفس کشیدن تو طبیعت چقدر حس طراوات به آدم میده 


اوهومی گفت و بیشتر بهم نزدیک شد 


خیلی زود به جلوی ساختمون رفتیمو وارد رستوران کوچیک و چوبی که اونجا بود شدیم


به یکی از صندلی های خالی اشاره کردمو گفتم ؛

_بشین لورا 


با تعجب به اطرافش نگاه میکرد و انگار بهت زده بود


میدونستم که حتما انتظار یه جای خیلی لوکس رو داشته و با دیدن این رستوران چوبی و خیلی معمولی کنار دریا شک زده شده بود 


صندلی چوبی رو براش بیرون کشیدمو نشست ، سرمو نزدیک گوشش کردمو گفتم :

_زود برمیگردم 


شری تکون داد که به سمت در چوبی که انتهای سالن بود و به آشپزخونه ختم میشد رفتم 


جلوی گارسونی که داشت از در بیرون میومدو گرفتم و گفتم:

_برو به کاپیتان بگو لوکاس اومده 


باشه ای گفت و دوباره به داخل برگشت 

خیلی طول نکشید که صدام کردو گفت :

_آقا بیایید تو 


وارد شدمو به سمت کاپیتان رین که چند متری جلوتر ایستاده بود رفتمو هم دیگه رو تو آغوش کشیدیم


موهاش از آخرین باری که دیده بودم خیلی سفید تر شده بود و ریشش رو هگ بلندتر کرده بود 

به تغییراتی که کرده بود توجه میکردم که گفت :

× چه عجب تو راهت به اینجا خورد ، فکر میکردم میمیرمو دیگه نمیبینمت 


_این چه حرفیه کاپیتان سرم این مدت واقعا شلوغ بود و تازه به لندن اومدم


×خیلی کار خوبی کردی اومدی دلم برات تنگ شده بود پسر


از بغلش بیرون اومدمو گفتم :

_ با دوست دخترم اومدم میخواستم امشب رو کمکم کنی تا ...


×لازم نیست ادامه اشو بگی تا شما یه نوشیدنی بخورید ترتیب همه چیزو میدم


_واقعا ممنونم 


×نیازی به تشکر نیست 


_منتظر خبرتون هستم 


باشه ای گفتو به سمت میزمون برگشتم 

روبه روی لورا نشستمو گفتم :

_میدونم انتظار یه همچین جای معمولی رو نداشتی اما من دیگه حالم داشت از رستوران های لوکس بهم میخورد


+خیلی شوکه شدم فکرشم نمیکردم یه همچین جایی رو اصلا بلد باشی


_ من خیلی وقتا اینجا میام چون بهم آرامش میده وقتی که صبح شد میفهمی چی میگم


قبل از این که چیزی بگه گارسون سمتمون اومد و دو تا نوشیدنی سفارش دادم


گرم حرف زدنو نوشیدن نوشیدنی هامون بودیم که با صدای کاپیتان فهمیدم کارش تموم شده 


×رستوران تعطیله همه رو بیرون کنید 


لورا با تعجب بیشتری بهم نگاه کرد و گفت :

+اوه انگاری باید بریم

_آره انگار چاره ای نیست.!

+حالا کجا باید بریم لوکاس ؟! تا شهر چندساعتی راه هست .


میخواستم چیزی بگم که کاپیتان دوباره فریاد زد ؛

×مگه نشنیدید رستوران تعطیله


بلند شدمو لورا هم پشت سرم بلند شد چهره اش کمی متعجب و ترسیده بود


از رستوران بیرون اومدیمو لورا گفت :

+اوه لعنت به این شانس


سلام عزیزای دل. من سعی میکنم پارت هارو همیشه طولانی بزارم. شمام مقایسه کنین با رمانای دیگه پارت های من طولانیه . مرسی از محبتتون. رمانمو به دوستاتون معرفی کنین اگه دوست دارین 😍

Report Page