#32

#32


#رمان_برده_هندی🔞

#قسمت32


-بزار معاینه ات بکنم

ترسیده و خجالت زده پاهامو بهم چفت کردم و سرمو تکون دادم که پاهامو محکمتر باز کرد:

_باید ببینم بخیه هات در چه حالن برده کوچولو

بعد خم شد و انگشتشو لای پاهام کشید. از حرکت ملایم انگشت هاش داغ شدم و به نفس نفس افتادم.

نرم و ملایم انگشتشو بین پاهام میکشید. به زور لای چشمامو باز کردم و به ارباب که با مستی و خمار به بین پاهام خیره شده نگاه کردم.

یهو خم شد و زبونی بین پاهام کشید که آهی گفتم. از بین پاهام بلند شد و دوباره روم خیمه زد:

-وضع اونجا هم که ملتهب و قرمزه

خم شد و توی گوشم زمزمه کرد:

_اگه نمیتونی تمکینم کنی باید یه جوری منو خالی کنی

هرم داغ نفساش به گوش و گردنم میخورد . سرشو از کنار سرم بیرون اورد و خیره توی چشمای من زمزمه کرد:

_برام بخورش..

گیج گفتم:

+چیو!!

یهو بلند شدو رو به روم وایستاد و زیپ شلوارش رو باز کرد که مردونه سفتش افتاد بیرون چنگی تو موهام زدو سرم و فشار داد بهش و نالید:

+بخووورش لامصب بخور که دارم میمیرم از مستی...


با ترس و حال بدی سرمو کنار کشیدم که موهامو کشید و با خشم و صدای گرفته ایی گفت:

_دهنتو باز کن

اما من دهنمو محکم بسته بودم و با تقلا سعی میکردم تکون بخورم که دماغمو گرفت. با دستم دستشو گرفتم اما زورم بهش نرسید.

نفس کم اوردم و مجبور شدم دهنمو باز کنم که مهلت نداد و عضوشو هل داد توی دهنم.

نفس نفس میزدم و از کنار چشمام اشک میومد . اروم اروم تکون میخورد از شدت حرکاتش دهنم از دو طرف کشیده میشد و درد میکرد ...

ارباب چشماشو بسته بود و اه های خفه ایی میکشید . با وحشی گری سینه های سفت شده ام رو چنگ زد که آیی گفتم و با ناله چشمامو بستم.

دهنم داشت جر میخورد.

دستمو رو دستش گذاشتم که چشماشو خمار باز کرد. از سستیش استفاده کردم و سرمو عقب کشیدم و قبل اینکه دوباره منو مجبور کنه خودم اروم دهنمو دور مردونش گذاشتم. چشماشو باریک کرد که اروم زبونمو تکون دادم.

نمیدونم چقد توی اون حال بودم که یهو منو رو تخت هل داد و خودشو روم انداخت و با چندتا تکون دادن بدنش به بدنم به اوج رسید. با نفس نفس کنارم دراز کشید .

چشمامو بستم .حسی که توی من بود قابل باور نبود.من داشتم از تب و شهوت میسوختم و ریتم نفس هام عوض شده بود.

هرم داغی کنار گوشم احساس کردم و زمزمه ایی کنار گوشم که گفت:

_میبینم که برده ی هندیم بد مست کرده و دلش یه چیزی میخواد چطوره یه حال اساسی بهت بدم هوم؟

و دستشو از روی شکمم تا بین پاهام برد و انگشتاشو‌تکون داد. چشمامو روی هم فشار دادم و سرعت دستاش باعث شد از شدت شهوت جیغ بزنم و‌کمرمو محکم به تخت بکوبم. جریان گرمی که از بین پاهام سرازیر شد حال عجیبی بهم داد.

Report Page