32

32

ترنم


خونه مبله و کاملی بود. هرچند مبل و وسایلش حس خوبی بهم نمیداد . 

خیلی کهنه نبود ... 

اما این که فکر کنی قبلا کسی اینجا زندگی کرده . 

کسی که تو نمیشناسی حس بدیه . 

وسایل کارگاهم که اصل وسایلم بود رو آوردن و تو همون پذیرائی گذاشتن 

تخت و کمدمو بردن برام تو اتاق خواب و تمام ... چیز دیگه ای نبود برای زندگی . 

با رفتن کارگرها نگاهی به دنیای آشفته دورم انداختم 

نشتم رو صندلی چوبی میز کوچیک ت آشپزخونه و ناخداگاه شروع به گریه کردم .

برای اولین بار تو زندگیم میفهمیدم چقدر بی کس و کارم ... 

انقدر گریه کردم که اشک هام خشک شد . 

بلند شدم تا کارو شروع کنم ... 

بلاخره این زندگی من بود ... 

باید باهاش کنار می اومدم . 

در یخچالو باز کردم و یخچال خالی و خاموش بهم دهن کجی کرد . 

دوشاخه اش رو زدم به برق و تصمیم گرفتم برم خرید . خیلی کار داشتم تا خونه رو شبیه خونه کنم ... 

اما اگه الان نمیرفتم خرید دیر میشد 

کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون . 

 باید مثبت نگاه کنم . حداقل الان میتونم برای خودم آشپزی کنم ... 

کسی چمیدونه ... شاید بشه تنهایی هم خوشبخت بود

سوار آسانسور شدم و موقع پائین رفتن یهو قلبم ریخت ... 

نکنه امیر دقیقا همین طبقه باشه ... 

امیدوارم هیچوقت باها چشم تو چشم نشم 

امیر :::::::::::

روز مزخرفی بود ... 

بعد از یک هفته سام پیداش شد و گفت میخواد شراکتمون تموم شه . 

درسته انتظارشو داشتم اما نه انقدر زود . 

نمیدونم یک هفته گذشته کجا بود و چه بلائی سر ترنم آورده بود اما رنگ برنزه پوستش نشون میداد بهش بد نگذشته . 

شاید آشتی کردن و رفتن مسافرت ... یا هر چی ...

برام مهم نبود اونا چکار کردن 

الان فقط مهم بود که حساب کتاب هام با سام مرتب باشه و چیزی از قلم نیفته 

سام خودشو راحت کرده بود و با یه وکیل مالیاتی اومده بود .

هیچوقت سعی نمیکرد از این چیزا سر در بیاره .

نمیفهمید نمیشه یه رستورانو نصف کرد و نصفشو برداشت .

باید یه نفر سهم نفر دیگه رو بخره ... 

با وجود صحبت وکیلش اصرار داشت همه چی نصف شه ... 

وقتی گفتم همه چی نصف شه و من سهمشو میخرم 

مخالفت کرد و گفت میخواد نصف سهم رستوران و بقیه کافه هارو نگه داره .

وقتی بهش گفتم پس تو سهم منو بخر گفت نه ...

آدم انقدر بی منطقو لجباز !

برای همین مجبور شدم به وکیلش بگم منم یه وکیل میگیرم تا تمام مراحل از راه قانونی پیش بره 

تازه داشتیم به ثبات مالی میرسیدیم که که گند زد به همه چی ...

از آسانسور بیرن اومدم و با اولی قدمی که برداشتم پام رو چیزی رفت 

صدای خالی شدن تیوپ اومد و به پائین نگاه کردم 

پام رو یه تیوپ کوچیک رنگ زرد رفته بود 

از فشار پام کل تیوپ کف راهرو خالی شده بود 

به در کناری نگاه کردم . 

همین امروز که من اعصابم بهم ریخته باید مستاجر جدید مرادی برسه ... 

نفسمو با حرص بیرون دادم . اون از مستاجر قبلی که تا صبح صدای گیتار الکترونیکش کل ساختمونو بیچاره میکرد ... این از مستاجر جدید که نیومده راهرو رنگی کرد 

پامو آروم برداشتم تا کفشم رنگی نشه و به سمت در واحدش رفتم 

از همین اول باید باهاش برخورد میشد که درست رفتار کنه . چند تقه به در زدم و منتظر موندم.

اما کسی جواب نداد 

دوباره در زدم و زنگ واحدشو زدم . خبری نشد 

کلافه تر از قبل به سمت واحدم رفتم .

واقعیت این بود که راهرو من رنگی کرده بودم و من باید تمیز میکردم .

اما مقصر اون بود که وسایلشو درست جمع نکرد ...

برای همین بدون توجه به کف راهرو وارد واحدم شدم . 

اگه فردا صبح هم هنوز اون رنگ ها پاک نشده باشه به مدیر ساختمون میگم ... 

سام ::::::::::

بعد اون شب و بحث با امیر رفتم خونه . 

همش میخواستم یه راهی پیدا کنمو به نقشه ام برسم اما فقط کلافه تر میشدم . 

دو روز گذشت و هیچ ایده ای نداشتم 

بابا اومد و گفت کلا قضیه ترنم کنسل شده و دیگه بهش فکر نکنم 

این حالمو بدتر کرده بود 

حس میکردم اون برنده این بازی شده .

مخصوصا که مامان اینا سر قضیه صیغه بهم مشکوک شده بودن و با کنسل شدن قضیه دوباره تو ذهنشون من دروغگو شده بودم 

دوست داشتم همه چیو درست کنم و ثابت کنم حق با من بود 

با وجود اینکه خودم میدونستم واقعا دروغ گفتم 

اما از بس به خودم حق داده بودم دیگه باورم شده بود حق با منه . 

حرف امیر هم رو اعصابم بود که گفت اگه مردی از بهار انتقام بگیر

کلا قاطی کرده بودم 

نمدونستم چی میخوام و دارم چکار میکنم 

برای اینکه اعصابم آروم شه و بهتر بتونم فکر کنم رفتم شمال تا دور از همه راحت فکر کنم .

بابا اینا اول مخالفت کردن 

ترسیدن با ترنم بخوام برم اما نمیدونم چی شد یهو راضی شدن 

حالا با یه نقشه خوب و برنامه عالی برگشته بودم 

نه تنها ترنم ... بهار رو هم باید پیدا میکردم ... 

دوست نداشتم تو زندگیم از کسی رو دست خورده باشم و راست راست بگرده ...

اولین کاری که کردم درخواست تقسیم سهمم با امیر بود .

اما اونم نه از راه راحت 

میدونم چقدر براش رستوران وکافه ها مهمه ...


برای تهیه فایل کامل رمان ترنم میتونید از اینجا اقدام کنید

👇👇👇👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page