319

319


سلام دوستان. ممنونم از همراهیتون. باور بفرمائید من هر روزی که بتونم بیشتر و طولانی تر مینویسم . اگر روزی کوتاه بود پارت شک نکنین مشکلی داشتم که نتونستم. لطفا کوتاهی پارت رو نذارین به عدم اهمیت من به شما. من بعد این مدت واقعا به نوشتن های روزانه ام وابسته شدم و دوست دارم تجربیاتمو در اختیار همه مخصوصا افرادی که شاید تجربه مشابهی داشته باشن بذارم. بازم ممنون از همراهیتون و اینکه رمانو به اشتراک میذارین و به دوستاتون معرفی میکنین. اینم پارت امروز که وقت بیشتری براش گذاشتم 🌹😘



با این حرف برگه رو باز کردم

اما تا متنو دیدم خشک شدم

بستن و معلق کردن 

قفل کردن دست و پا

بانداژ و اسپنک 

نشد بقیه رو بخونم

سیاوش برگه رو از دستم گرفتو گفت 

- ای بابا ... گفتم خونه دیگه ...

خواستم برگه رو ازش بگیرم

اما اخم کردو گذاشت تو جیب سمت چپش 

ماشینو روشن کردو راه افتاد 

هنگ بودم بلاخره موتور زبونم روشن شد و گفتم 

- سیاوش اینا چی بود ؟

- هر چیزی که تو BDSM وجود داشتو برات نوشته که تو بهش فکر کنی.

ساکت شدم

نمیدونستم چچی بگم 

پر از نگرانی بودم

سیاوش گفت 

- حرف بزن آرام سکوت میکنی بیشتر میترسونی منو 

لبمو تر کردمو گفتم 

- میترسم بگم عصبانی شی 

نیم نگاهی بهم انداختو گفت 

- نترس... بگو ... قول میدم آروم باشم 

سر تکون دادمو گفتم 

- اون شب که ما نشستیمو راجع به چیز هایی که توافق داریم صحبت کردیم... تو هر چیزی که میخواستی و تو رابطه این مدلی بودو به من نگفتی ... درسته ؟

- جوابت دوتاست ....

نفس خسته ای بیرون دادو گفت 

- من هرچی میخوام گفتم. اما هرچی تو رابطه های این جوری هستو نگفتم 

برگشت سمتم . نگاهم کرد 

پشت چراق قرمز ایستاده بودیم

نگاهمون طولانی شد 

سیاوش آروم و بدون عصبانیت گفت 

- آرام... باور کن من خودم بیشتر از تو نگران بودم که رابطه ای که شروع میکنیم برام راضی کننده نباشه . چون نمیتونم بین علاقه ام و نیاز جنسیم اونطوری تعادل بر قرار کنم 

آروم به حرفش سر تکون دادم که گفت

- من حتی کمی بیشتر از خواسته هام گفتم. میخواستم اگه قراره یه روزی بری... زودتر این اتفاق بیفته 

هنگ بودم از این حرفش 

چراق سبز شدو سیاوش نگاهشو گرفت 

آروم و زمزه وار گفت 

- من اهل خیانت نیستم... حتی به احساسمون ... پس برا منم مهمه تو برام کافی باشی 

اینو که گفت ساکت شد 

بدون نگاه کردن به من گفت 

- اما واقعا نمیخوام تو بهت فشار بیاد... یا من برات کافی نباشم 

صاف نشستم رو صندلی و تکیه دادم

مسلما بقیه آدما که ازدواج میکنن انقدر درگیر رابطشون نیستن که منو سیاوشیم

شایدم باشن

اما مسلما اکثر آدما عروسی میکنن و سکس دارن برای لذت

گاهی لذت میبرن و گاهی نه

و این خیلی عادیه

اونوقت چرا ما باید انقدر نگران باشیم که لذت کافی رو نمیبریم یا راضی نشیم 

فکرمو ناخداگاه باز بلند گفتم 

- چرا انقدر باید نگران باشیم. بلاخره یه بار لذت میبری یه بار هم ممکنه کاملا راضی نشی... این استرسش از خودش بد تره 

سیاوش تو گلو خندید 

دستمو گذاشتم جلو دهنم 

سیاوش دوباره خندید 

با حرص گفتم

- این زبونم و مغزم انگار کنترلشون از دستم در رفته 

سیاوش بازم خندیدو گفت 

- اما حرف جالبی زد ... اینجوری نگاه کنی خیلی راحت تره

- خب چرا اینجوری نگاه نمیکنیم 

سیاوش برگشت سمتم 

کاملا جدی شده بود . آروم گفت

Report Page