317

317


#نگاریسم 

#۳۱۷

لب گزیدم 

حرف خودمو به خودم برگردوند 

سریع گفتم

- سعید ... دیابتت که چیز خاصی نیست

- یعنی اگر بدتر بشه چیز خاصی میشه؟

دستپاچه گفتم

- نه ... نه ... منظورم اینه ...

مکث کردم

نمیدونستم چطور بگم

خودش گفت

- منظورت اینه اگه من مریض باشم مهم نیست میمونی باهام اما خودت مریض باشی به من فرصت موندن نمیدی؟ 

لب هامو فشردم

اما سر تکون دادم آره 

شاکی گفت

- چرا اونوقت ؟

نگاهش کردم

شاکی گفت

- نکنه فکر کردی تو بیشتر منو دویت داری 

ناخوداگاه خندیدم 

خودشم خنده اش گرفت و گفت

- هر وقت ته دیگ ماکارونیتو دادی من بخورم اونوقت از بیشتر دوست داشتن حرف بزن نگاه خانم. 

بازم خندیدم و اشکم رو پاک کردم

سعید گفت

- شرط میلندم هیچی هم نیستا... انقدر همه رو ترسوندی

اخم کردم و گفتم

- خدا کنه نباشه من که از خدامه

خندید و گفت 

- چهارشنبه با هم میریم جوابو میگیریم . بعدم به من شام میدی !

چشمام گرد شدو گفتم

- شام چی؟ 

چشمکی زد و گفت

- سلامتی دوباره 

چشم چرخوندم و گفتم

- تو چرا انقدر پر رویی 

سریع اومد جلو 

لپم رو بوسیدو گفت 

- آخه تو عاشق این پر رویی من شدی

با تاسف براش سر تکون دادم

که دوباره لپمو بوسید

اینبار محکم تر و گفت

- چقدر شوره ! 

هولش دادم عقب و گفتم

- ئه نکن سعید لپمو خوردی

هنوز من دستم تخت سینه سعید بود

اونم داست سعی میکرد دوباره منو ببوسه که 

مامان در رو باز کرد

Report Page