315

315


به سیاوش نگاه کردم

آروم گفتم

- فکر میکردم ... اما ... در واقع... به خود رابطه و جزئیاتش فکر نمیکردم 

هر دو ساکت بودن من ادامه بدم 

منم هنگ شده بود مغزم 

نفس عمیق کشیدمو گفتم

- راستش ...

نمیدونستم چطور بگم 

روم هم نمیشد

دلو زدم به دریا و گفتم

- راستش یه نفر باید باشه که آدم به سکس باهاش فکر کنه دیگه ... اون نفر نبود... تا وقتی که سیاوش اومد تو زندگیم 

کنج لب سیاوش محسوس بالا رفتو لبخند زد 

خجالتم بیشتر شد 

من همش در حال اعتراف پیش سیاوش بودم 

به دکتر نگاه کردمو گفتم

- از اولین باری که سیاوش رو دیدم به لمسش و بوسه هاش فکر کردم ... اما ...

بازم زبونم قفل شده بود

دکتر گفت 

- خب؟

- خب اما فانتزی نداشتم... چون تجربه ای نداشتم که بخوام فانتزی برای خودم بسازم 

هر دو سکوت کردن

دکتر دوباره سکوتو شکستو گفت 

- الان چی؟ الان داری ؟

Report Page