315

315


#کوازار 

#۳۱۵

داستان از زبان ساتی :

قبل اینکه حرف رابین تموم شه به سمتش حمله کردم

اون لبخند مشکوک سام

و چشم های آروم اما مغرورش...

داد میزد خیلی چیز هارو هنوز به من نگفته ... 

رابین سریع با یه گردباد جلو خودشسپر دفاعی درست کرد

کف دستم رو به سمت گردباد گرفتم 

ریشه های نقره ای از دستم بیرون اومدن 

کل گردبادو تو خودشون محو کردن و مثل یه گوی کوچولو نقره ای افتادن رو زمین

رابین شوکه نگاهم گرد که با دست دیگه مشت محکمی به شکمش زدم

انتظار نداشتم خیلی اثر کنه 

اما رابین چنان پرت شد که پشتش به دیواره پشت بام برخورد کرد

دیواره خورد شدو رابین پرت شد پائین 

شوکه به این صحنه نگاه کردم که بنیامین داد زد رابین و خیز برداشت پائین

با شوک به مشتم و گوی رو زمین نگاه کردم

خب ...

یکمی ...

داشتم ترستاک میشدم 

بنیامین با رابین برگشتن رو پشت بوم

دست رابین رو دوش بن بود

رو سقف ایستادن

رابین با درد گفت 

- چه ضربی داره دستت... 

نگران گفتم

- ببخشید ... من اصلا فکر نمیکردم اینجوری بشه ...

رابین چشمکی زد و گفت

- خوبم... نگران نباش

سام خندید و گفت 

- گفتم که به این راحتی ها از دست رابین خلاص نمی شیم

آترین خندید

خم شد

گوی نقره ای رو برداشت 

گوی رو تو مشتش گرفت

فکر کردم باز هم مثل دست سام گوی تغییر میکنه

اما وقتی آترین دستش رو باز کرد 

گوی همچنان نقره ای بود 

لبخند زد و گفت 

- اینا تبدیل به گرد ماه میشن؟

سام سر تکون داد

دستش رو دراز کرد 

آترین گوی رو گذاشت تو دست سام 

سام دستش رو مشت کرد و ...

یهو ...

تو یه حرکت ...

گوی رو از تو مشتش به سمت ماه پرتاب کرد 

گوی کریسالی تو هوا برق زد 

نور ماه داخلش تابید و ... گوی ...

تو هوا تبدیل به گرد نقره و براق ماه شد 

تو هوا پخش شد و محو شد تو هوای شب 

بنیامین گفت 

- اوه ... چه زوج عالی شدین رئیس ! 

با تعجب به بنیامین نگاه کردم 

قبل اینکه مغزم بتونم جلو زبونم رو بگیره 

سوالی گفتم

- زوج!؟

تا گفتم لب گزیدم 

چون سه جفت چشم متعجب به من خیره شدن


تا پارت ۴۱۸ تو کانال حق عضویتی آماده هست. هزینه عضویت فقط ۲۵ هزار تومنه. روزی دو پارت داریم و بعد پارت گپ چت و نقد و تبادل نظر هم داریم . برای عضویت به نگار پیام بدین

https://t.me/ng786f


Report Page