314

314


#نگاریسم

#۳۱۴

مامان عصبانی پشت سرم گفت 

- نگار چرا اینجوری میکنی دختر جان . حمید گفت 

- نگار جان به هپاتیت شک کردن . نترس دختر .

نترسم ؟ 

چطور نترسم 

از چاله در اومدم نیفتم تو چاه 

مامان کمکم کرد دست و رومو شستم

صورتمو خشک کردم 

سرم سنگین بود 

هپاتیت!

هپاتیت چند نوع بود 

یه نوع بد بود دیگه؟ 

بقیه اش بد نبود ! 

بود! وا

وای خدا 

من تازه میخوام عروسی کنم

تو ماشین آروم تا بیمارستان گریه کردن

مامان و حمید حرف نمیزدن

معلوم بود اونا هم استرس داشتن 

رسیدیم و مستقیم رفتیم مدیریت

اونجا سه نفر دیگه هم بودن 

گویا برای هر سه مشکوک شده بودن 

رفتیم بخش نمونه گیری

از هر چهار تامون خون گرفتن 

دوتا پسر و یه خانم هم سن مامانم بودیم 

همه مضطرب

منم که اشکم بند نمی اومد

پرستار دلداریمون داد که یه نفر نستش مثبت شده دلیل نداره مال شما ۴ تا هم بشه

من که داشتم دل باد میدادم از ترس

سعید زنگ زد

مسیج داد

هیچکدوم جواب ندادم

حتی مسیجشو نخوندم

اگه مریص باشم بهش نمیگم

فقط بهش جواب منفی میدم 

گفتن جواب تست چهارشنبه صبح میاد!

چهارشنبه صبح !

یه روز قبل از جلسه خواستگاری

تو راه برگشت هم گریه کردم

نزدیک خونه مامان شاکی گفت

- بسه نگار اینجوری که خودتو میکشی خترم چرا انقدر گریه میکنی؟

با بغض گفتم

- مامان... خواستگاری رو بندازیم عقب؟

Report Page