312

312


#کوازار

#۳۱۲

قبل من سام گفت 

- هنوز نه کامل 

به سام نگاه کردم

درسته کامل قدرتمو پیدا نکردم

اما ذوق داشتم بگم چه توانایی دارم

سام نگاهم نکرد و گفت 

- میخوای با ساتی تمرین کنی رابین ؟ 

رابین با ذوق پرید جلو من و گفت

- چرا که نه 

مشکوک تر به سام نگاه کردم

میخواست چکار کنه؟

چرا قدرتم رو نگفت

اما گفت تمرین کنم؟

سام به من نگاه کرد و گفت 

- فکر کن رابین یه دشمن واقعیه! نه تو از اون و قدرتش شناخت داری ... نه اون از قدرت تو شناخت داره ... فقط قراره با هم مبارزه کنید ...

به رابین نگاه کرد و گفت 

- این یه تمرینه! بلایی سر هرکدومتون بیاد جفتتون تنبیه میشید

با این حرف عقب پرید و منتظر ن.اهمون کرد

من واقعا سر در گم بودم

نمیدونستم رابین مثل سام شمشیر یا چیزی داره یا نه! 

نمیدوستم دقیقا قدرتش چیه

فقط اونبار دیده بودم چیزی شبیه به گردباد درست میکرد 

رابین لبخند زد و گفت 

- رو زمین یا رو هوا؟ 

قبل اینکه من جواب بدم آترین گفت

- ساتی نمیتونه پرواز کنه !

اخم کردم

بال هامو باز کردم

پرواز کردم و گفتم

- میتونم... 

به رابین نگاه کردم و گفتم

- تو هوا ...


داستان از زبان سام‌:

ترجیح میدادم تمرین رابین و ساتی رو زمین باشه 

تمرکز تو تمرین و نبرد حرف اول رو میزنه و برای ساتی ...

همزمان پرواز کردن و جنگیدن تمرکز بیشتری می طلبه 

اما به انتخابش احترام گذاشتم

اون خودش باید حدود خودش رو بشناسه 

من اینجا با دخالت نکردن بهش بیشتر کمک میکنم ...

دست به سینه ایستادم و آترین اومد کنازم 

رابین بابا پرید و رو در رو ساتی ایستاد

آترین آروم گفت 

- بهش گفتی؟

بدون نگاه کردن به آترین گفتم

- چیو؟

مکث کرد

نیم نگاهی بهش انداختم که گفت

- سام خواهش میکنم ... دخترا رو این‌چزا حساسن! بهش بگو 

نگاهش کردم و گفتم

- از کجا میدونی نگفتم؟

ابروهاش اول بالا پرید 

ولی زود چشم هاش رو ریز کرد و گفت

- نگفتی ... میتونم شرط ببندم نگفتی 

با تاسف سر تکون دادم 

به ساتی و رابین نگاه کردم و گفتم

- تو روابط شخصی من دخالت نکن آترین ... میدونی که ...

رابین به ساتی حمله کرد و گفتم

- من همیشه انقدر آروم نیستم ...

Report Page