31

#پارت۳۱

با کاری که کرد جیغ بلندی کشیدم ، نوک لیمومو به دندون گرفته بود و محکم میکشید 

"وااااای نکن دردم میاد " اوووفی زیر لب گفت و شلوارمو کشید پایین " میخوام کبودت کنم'

"چییی چرا؟! " زبونشو رو شکمم کشید "چون دوست دارم " و بعد پایان حرفش زبونشو کشید رو هلوم اهم بلند شد

" دوست داری؟!" چشمامو بستم همینطور که اه و نالـه م میکردم جواب دادم : اره"

"اوووف جونم که" بعد از کمی خوردن حس کردم تموم بدنم داره میلریزه و طولی نکشید که لرزیدم و تو یه حس فوق العاده فرورفتم

"اومد ؟!" متعجب پرسیدم :چی؟! " بوسه ایی رو لیموم زد و بدون اینکه جوابمو بده خودشو بین پـام جا کرد "

همین که ابنباتشورو هلوم میکشید لیموهامم میخورد ، حالم باز داشت عوض میشد واقعا لذت بخش بود 

"دوست داری ابنباتمو بکنم تو هلوت ؟!" گیج نگاهش کردم یعنی مثله اون فیلما میخواد منو ...

"درد داره؟!'  چشمکی زد : "یه خورده" لبامو جلو دادم :"خب بکن " خندید و سرعتشو بیشترکرد 

هم لبامو میبوسید هم هلوهامو هم گردنمو لیس میزد وااای که چقدر عالی بود 

یهو نمیدونم چی شد که اه بلندی کشید و خودشو رو شکمم خالی کرد ...  

بی حال کنارم افتاد اروم پرسیدم:" پس چرا ابنباتو نکردی تو هلوم؟!"

"فعلا نمیشه!" وااا این چرا خودش حرف میزنه بعد میزنه زیرش؟! چیزی نگفتم که موهامو نوازش کرد 

 فردا یه خانومی میاد اینجا بهت یه مدت بهت یه اموزشایی رو میده 

بعد از ظهراهم یه اقا میاد خوندن و نوشتن بهت یاد میده 

 گیج یه هان گفتم ،یعنی میخواد منو باسواد کنه؟! سوالمو بلند تکرار کردم :" یعنی میخوای من با سواد شم؟!" 

سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد : البته!" "خب چرا ؟!" شونه ایی نامحسوس بالا انداخت :" دلیل خاصی نداره !"

"اخه هیچ کاری بدون دلیل نیست" سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد :دقیقا هیج کاری بدون دلیل نیست توام صبر کن به وقتش بهت میگم "

راستش ترسیدم اب دهنمو پرصدا قورت دادم و با تپ تپه گفتم : یعنی چی؟!"

کلافه دستی تو موهای خوش حالت کشید : " زیبا از زیاد سوال پرسیدن خوشم نمیاد وقتی میگم به وقتش یعنی به وقتش دیگه، اوکی؟!"

لبامو جلو دادمو چیزی نگفتم که بلند شد و از اتاق زد بیرون منم لباسمو تنم کردم در حالی که پاهام میلرزید از اتاق زدم بیرون

یهو جوگیر میشه اخلاقش به کل عوض میشه ایش!  گشنه م شده بودم دلم داشت ضعف میرفت به سمت اشپزخونه رفتم که یهو ...🧚‍