31

31

قسمت ۳۱ رمان نگاه

سلام دوستان. بلاخره فایل کامل رمان نگاه حاضر شد. کسانی که تحمل پارت به پارت خوندن ندارن یا دوست دارن فایل کامل رمانو داشته باشن میتونن از این کانال رمان #نگاه رو بخرین‌ 👇👇👇👇

https://t.me/mynovelsell

خب اینم‌ پارت امروز

#نگاه 31

- امیر ... با من که معلوم نیست... حداقل با خودت ببین چند چندی 

خواست سرشو ببره عقب که بازوشو گرفتم تا نره و گفتم 

- این همه دختر تو این مراسم هست . چرا همش منو که جای خواهرتم چسبیدی ... یه نگاه بکن شاید یه کیس پیدا کردی

تیکه ام رو انداخته بودم

عقب رفتم تا دور شم که بازومو گرفت . کنار گوشم گفت 

- باشه اونم بهش میرسم فقط خواستم ببینم خواهر کوچیکه ام چرا ناراحته

حرف امیر تا ته اعماقمو سوزوند 

انگار با من لج کرده بود !!! درست مثل خودم 

برای همین سریع گفتم 

- شاید یه مشکلی با دوست پسرم برام پیش اومده همه چیو باید تو بدونی 

با این حرف به صورتش نگاه کردم

چشم هاش گرد و ابروهاش بالا افتاده بود

نتونستم از لذت لبخند نزنمو زود دور شدم

برگشتم پیش بابا نشستم

خوب حالشو گرفته بودم.

من اگه جای خواهرتم پس دوست دختر داشتنم بهت نباید مربوط باشه 

با صدای بابا از افکارم جدا شدم که گفت 

- چرا نشستی بابا... تو هم برو وسط برق خب 

- تنهام 

بابا لبخندی زدو خواست چیزی بگه که امیر همایون نمیدونم از کجا پیداش شد و گفت 

- پاشو با هم بریم ...

هنگ برگشتم سمت صداش 

اما خیلی ریلکس لبخند زد 

بابا هم گفت 

- آره بابا جان پاشین برین. شما جوونین ... نشستن مال ما بالای شست سال هاست 

خودش و عمو خندیدو امیر منتظر نگاهم کرد

چاره ای نبود . بلند شدمو همراهم امیر برگشتیم سمت وسط مجلس 

چیزی نگفت منم چیزی نگفتم . انتظار نداشتم واقعا بخواد با من برقصه 

اما بازومو گرفتو منو برد وسط شلوغی رقص

Report Page