31
حس ضعف بهم دست داد لبمو گاز گرفتم که صدام نره بیرون
یقه ی تاپمو پایین کشید
مامان صدام کرد
صداش نزدیک بود حامد رفت پشت در
یقمو صاف کردم بین در وایسادم و گفتم
+...جان مامان؟
-...متین اومد بالا
+...نه اینجا نیست احتمالا توحیاطه
مامان مشکوک یکم خیره نگام کردو گفت
-...گردنت چیشده؟ قرمزه
+...فک کنم باجنس این روسری جدیده حساسیت دارم افتادم رو خارش
-...بیا پایین بهت پماد حساسیت بدم
+...باشه لباس بپوشم میام
مامان رفت پایین
یه نفس راحت کشیدم درو بستم
متین دستمو کشیدو گفت
-...بیااینجا ادامه بدیم تاحسمون نپریده
استرس گرفته بودم و حسم کامل پریده بود
+...نه متین
-...چی گفتی ؟
اروم گفتم
-...نه...ادامه ندیم
چشماش تویلحظه عصبی و وحشی شد
از ترس نمیتونستم نگامو ازش بگیرم
دستاشو مشت کردو گفت
+...اوکی...من میرم پایین..
بدون حرف رفت پایین
نفس راحتی کشیدم
لباس پوشیدم و رفتم پایین
آقاجون اومده بود خونه
سلام کردم میز چیدم
بعد شام متین بلند شد که بره
باهاش رفتم تا دم در
نشست توماشین و گفت
-...احتمالا چند روزی نمیتونم بیام طرفت
+...چرا؟ ناراحت شدی ؟ گفتم ادامه ندیم؟