31

31


#عشق_سخت 

#۳۱

باورم نمیشد این منم که دارم این پیامو میدم

مستر ! من ؟

ته دلم میگفت برو پیش مهرداد

حداقل میدونی بلدخ خوب ارضات کنه

اما ازش میترسیدم

اون زیادی خوب منو شناحته بود

اسم دختری که بهش پیام داده بودم نفس بود.

نمیدونستم نفس اسم واقعیشه یا مستعار.

هرچی منتظر موندم جواب نداد

خوابیدم

روز بعد هم خبری از جواب نشد

پشیمون شدم چرا پیام دادم 

چتو پاک کردمو از گروه لفت دادم 

سعی کردم راه مشاور دوم رو پیش بگیرم

رمان های تخیلی رو شروع کردم 

رمان های پلیسی جنایی 

درسته کلافه بودمو هنوز بدنم آروم نشده بود

اما تونسته بودم خود ارضائیم رو کم کنم

فکر میکردم از پس همه چی بر اومدم و تونستم زندگیمو مدیریت کنم 

اما همه اینا فقط خیال بود.

چون چهارشنبه صبح با پیام نفس همه ایم روتین ها 

نظم و تلاشم بهم خورد 

نفس نوشته بود

- سلام عزیزم. پنج شنبه شب یه مهمونیه میتونی اوجا یه مستر خوب پیدا کنی! 

صد دور پیامو خونرم

ملهی شده بودم

دهن باز میکردم

حرف نزده دهنمو میبستم 

اون تضطراب پر هیجان برگشته بود 

بین پام باز تیر میکشید 

یه مستر خوب

همه چی واقعیه پس 

تو این تفکار بورم کا به خودم اومدم

خل شدی دیبا 

میخوای بری پارتی که نمیشناسی؟ 

سریع قبر اینکه خل بشم برای نفس نوشتم

- مرسی اما من مهمونی که نمیشناسم نمیرم‌

- بیا آشنا میشی. تا نیای مستر پیدا نمیکنی .

بازم خیره شدم به جوابش

نفس لینک گروه فرستاد و گفت

- بیا تو گروه اکثرا دارن میان مهمونی. خیلیا مثل تو اولن باره دارن میرن پارتی 

نفسمو با آه بیرون دادم

وارد گروه شدم 

با دیدن عکس هایی که میفرستادن جا خوردم

با لباس های سکسی و خیلی لختی هر دختری داشت عکس میفرستاد

سکی از مستر ها گروه گفت 

- گویا یه عضو جدید داریم . حانم دیبا خودتو معرفی کن. تمایلاتت رو بگو و یه عکس با کیفیت از بدنت بده

Report Page