31

31

رمان ترنم


متوجه تیکه ام شد و گفت 

- آره ... نصفشو کردم نصف دیگشو گذاشتم برا تو ... این وقت شب میای میخوای با کت شلوار بیام جلوت . بنال چیشده ؟

اینبار دیگه همه چیو براش گفتم . از سیر تا پیاز . از برنامه اون شبم برا ترنم و از گندی که زدم ... امیر همیشه فکرش بهتر از من کار میکرد 

من که به آخر خط رسیده بودم . حالا نوبت امیر بود یه راهی جلوم بذاره تا حال این بشر رو بگیرم . حرفم که تموم شد امیر همچنان تو سکوت نگاهم میکرد که گفتم 

- حالا به نظرت چیکار کنم تا آدم شه ؟

نفس عمیق کشید و تکیه داد به صندلیش ... مکثش داشت طولانی میشد که گفت 

- به نظرم بکش ازش بیرون ... 

متعجب نگاهش کردم. دو ساعت زر نزدم که بخوام بیخیالش شم . قبل از اینکه من چیزی بگم امیر گفت 

- از اولم بیخود کینه این دخترو گرفتی ... کاری که نداشت بهت ... اینهمه دختر ریخته .. گفت نه ... برو دنبال یکی دیگه ... کجاش بهت بر خورد که افتادی دنبال ضربه زدن بهش؟

پوزخند زدم و صاف نشستم 

- چیه ؟ تا دیروز که برات دخترا مهم نبودن ... الان حامی این شدی ؟ من جنس اینارو میشناسم ... تو که مثل من ...

امیر نذاشت ادامه بدم و گفت 

- بزار یه چیزی رو رک بهت بگم سام ... تو از بهار نارو خوردی ...اگه خیلی مردی ... برو از اون انتقام بگیر ... نه هر دختری که بعد اون دیدی ...

تو سکوت بهم خیره شدیم ... 

دقیق نگاهش کردم ... امیر هم از خود راضی بود ... از بعد قضیه بهار همیشه جوری رفتار میکرد انگار من حقم بود که نارو بخورم ... همیشه نگاهش بهم از بالا یود ... پوزخندی زدم و بلند شدم 

- منتظر دستور تو بودم ... 

به سمت در رفتم و گفتم 

- فکر کردی خیلی زرنگی نه ؟ فکر کردی تاحالا نارو نخوردی ؟ باز من فهمیدم بهار چکاره است ! تو که نصف دوست دخترات زیر خواب من بودن و نفهمیدی چی میگی برا من 

امیر بر نگشت سمتم . حتی با این حرفم هم بر نگشت ... 

منم از خونه اش زدم بیرون و درو کوبیدم ... انقدر محکم که صداش تو کل راهرو پیچید ... 

امیر ::::::::::

نفس عمیق کشیدم و بلند شدم 

سام با تعریف کردن کاری که کرده بود انقدر شوکه ام کرده بود که نتونستم سکوت کنم 

درسته ترنم به من ربطی نداشت ... هیچکدوم از دوست دختر های سام به من ربطی نداشت... اما اون دیگه از مرز آدم عادی رد شده بود ...

کاری که با ترنم کرد... در حد یه بیمار روانیه ... در حالی که هنوز ول کن ماجرا نیست ... به حرف آخر سام پوزخند زدم ... 

نصف دوست دخترات زیر خواب من بودن ... درسته دختر های زیادی تو زندگیم نبودن ... اما اگه سام واقعا چنین کاری کرده بود ... فقط نشون میداد چقدر تو شناختش اشتباه کردم ... 

هر بار که یکی از دخترای پول پرست دور و بر سام بهم پا میداد بخاطر رفاقتم با سام محل نمیدادم . 

اما اگه منم میخواستم ... خوب میتونستم پشت سرش حسابی خوش بگذرونم ... 

برگشتم تو اتاق کارم ... باید حساب کتاب هامو با سام مرتب کنم ... 

حسم بهم میگفت این رابطه کاری عمرش رو به پایانه ...

ترنم ::::::::

یه هفته از اون شب شوم می گذشت ... 

تو این یه هفته نه بابا رو دیده بودم نه الهام ... حرف هم نزده بودیم . 

فقط فردای صبح اون روز یه یادداشت به در اتاقم چسبیده بود با خط بابا ... 

آخر هفته یه ماشین میاد تمام وسایل اتاق و کارگاهتو جمع کن بری خونه جدیدت ... 

هیچ چیزی ننوشته بود که کجاست این خونه ... بهم هیچ فرصتی نداده بود بخوام حرف بزنم . 

تو وجودمحالا واقعا نفرت جمع شده بود . 

نفرت از بابا ... از الهام ... از سام ... 

تمام عمر سعی کردم از حقم بگذرم تا آزاری به دیگران نرسونم ... اونوقت ... این بود حال و روزم 

دو روز اول فقط گریه گردم . به حال خودم و تنهائیم. 

اما بلاخره اشک هام تموم شد و وسایلمو جمع کردم . اول انتظار میکشیدم که فرصتی پیش بیاد تا با بابا حرف بزنم . 

اما کم کم بیخیال اون شدم . حالا با تمام وسایللم منتظر بودم تا ماشین بیاد ... بیاد و من از این خونه شوم و آدم هایی که با تهمت منو بیرون کرده بودن برم .

وقتی ماشین و کارگر ها رسیدن هم نه بابا خونه بود نه الهام . 

پوزخندی به حال خودم زدم و با چیده شدن وسایل تو ماشین آژانس گرفتم و پشت سر ماشین رفتم . کلید خونه و آدرس رو گذاشته بودن برام . وقتی رسیدیم و به ساختمون نگاه کردم خشک شدم ... اینجا زیادی آشنا بود ...  

دوباره به آدرس نگاه کردم . 

خودش بود . طبقه چهار واحد هشت ...

اون شب که با امیر اومدیم دیر وقت بود اما انقدر تو ذهنم مونده بود که بدونم همین ساختمون بود 

هرچی فکر کردم یادم نیومد تو آسانسور کدوم طبقه رو زد 

فقط امیدوارم طبقه من نباشه . 

حس بدی داشتم اگه میفهمید چی شده و پدری که انقدر سنگ کار و زندگیشو به سینه میزدم اینجوری باهام برخورد کرده . 

مثل یه تیکه اضافی از خونه پرتم کرده بیرون . 

شاید باید همین الانم خدارو شکر میکردم که برام خونه و کارگاه گرفته ... 

سرم به شدت درد میکرد.  

بیخیال فکر و خیال شدمو رفتم بالا .



اگر برای خوندن ادامه این رمان عجله دارید میتونید فایل کامل رمان #ترنم بدون سانسور از اینجا تهیه کنید 👇👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ


Report Page