307

307


۳۰۷

انگار آب سرد روی سرم ریختن

یعنی حالا که قدرتی نداشتم 

بازم مثل قبل دشمن داشتم

با شوک گفتم

- حالا که من قدرت ندارم چطور از خودم دفاع کنم !

ویهان با عصبانیت گفت 

- باید هادس رو ببینیم. اونا نمیتونن در قبال مشکلی که برای ما درست کردن انقدر بی مسئولیت باشن 

آذرخش سری تکون دادو گفت 

- حق با توئه ویهان... اما خب ... واقعیت اینه که اونا هستن ! همینقدر بی مسئولیت ... برای اونا تو یه روحی مثل باقی ارواح !

با کلافگی گفتم

- نمیشه به امید اونا بشینیم ... من باید چکار کنم ؟

اما ویهان انگار صدا منو نشنیدو رو به آذرخش گفت 

- تو که تو مراسم قدرت گرفتنش بودی باید مجبورش کنی جلو فوسکا هارو بگیره... 

آذرخش لبخند غمگینی زد و گفت 

- اگه این طلسم لعنتی نبود ... میتونستم ... اما متاسفانه الان توانشو ندارم 

- این طلسم کار کیه ؟ الان راهمون چیه؟ 

ویهان عصبی اینو پرسید و من با عصبانیت گفتم 

- من الان باید چکار کنم ؟ نمیشه قدرتمو پس بگیرم ؟ 

ویهان با اخم نگاهم کرد 

آذرخش دستشو به سینه زدو گفت 

- چرا شما دوتا اینجوری هستین !! میشه یه لحظه حداقل آروم و منطقی باشین 

هر دو با عصبانیت به آذرخش نگاه کردیم 

اما قبل از اینکه ما چیزی بگیم خودش گفت 

- شما الان فقط یه راه دارین . باید یه گوی ...

هنوز حرفش تموم نشده بود که با جمله پدربزرگ ناتموم موند 

- باید طلسم تو رو بشکنن ! 

همه برگشتیم سمت در 

پدر بزرگ اومد داخل اتاقمونو گفت 

- شما فقط یه راه دارین و اونم شکستن طلسم آذرخشه ... اینجوری اون میتونه کمک کنه از شر فوسکا ها خلاص شین 

آذرخش سریع گفت 

- اما من نمیخوام طلسمم شکسته شه 

شوکه نگاهم بین پدر بزرگ و آذرخش چرخید

پدر بزرگ از کجا میدونست چی شده و چی در انتظار ماست ! 

از کجا راجع به طلسم آذرخش میدونست ؟ 

ویهان گفت

- حق با پدربزرگه. ما اول باید طلسم تورو بشکنیم ‌..‌.

آذرخش بلندو عصبی گفت 

- اما من نمیخوام طلسمم شکسته شه 

بهش نگاه کردمو گفتم 

- چرا ؟ 

آذرخش نگاهم کرد 

اما پدر بزرگ جواب داد

- چون میخواد خودشو عذاب بده...


سلام دوستان . رمان جدید ساحل رو تو کانالش با هشتک #هانا میتونین بخونین. اسم رمان هانا عروس شیخ هست و ماجرای جالبی داره 😍 اینم لینک قسمت اولش

https://t.me/Moooj/90956

Report Page