307

307


تا وقتی که رسسدیم خون خونم رو میخورد

آرش مدام دستم رو میگرفت و سوالی نگام میکرد

منم میگفتم چیزی نیس

داشتم خفه میشدم

بالاخره رسیدیم

به جهان گفتم ما رو جلوی خونه من پیاده کنه

آرشم مخالفتی نکرد

وقتی رفتیم بالا یه گل گاو زبون دم کردم

هم خودم آروم شم و هم آرش یه دفعه منفجر نشه

اونم جلوی تلویزیون نشسته بود

دمنوش رو دادم بهش و تشکری کرد

نشستم پیشش و تلویزیون رو خاموش کردم

منتظر بود حرف بزنم

همه چیو همونطور که بود براش تعریف کردم

که توی راه توالت علی و ساحل رو دیدم و حرفاشون رو شنیدم

صدای نفسای آرش رو میشنیدم که داشت تند میشد

حرفام که تموم شد گوشیش رو برداشت

سرسع ازش گزفتم و گفتم:

- میخوای چیکار کنی؟ 

- میخوام به علی بی شرف زنگ بزنم

- نه آرش. ما نباید خودمون رو درگیر کنیم. باید به وکیلمون بگیم اون تصمیم بگیره

- من نمیتونم برم پشت وکیلم قایم شم

تقریبا داد زدم:

- من کل شب این حالمو تحمل نکردم که بیام برسم خونه که تو فورا زنگ بزنی به اونا همه چیو به هم بریزی

دستی کشید توی موهاش

بلند شد بغلم کرد

موهام رو نوازش کرد و گفت:

- معذرت میخوام.. من خیلی اذیتت میکنم.. منو ببخش..


Report Page