301

301


#پارت۳۰۱

#آویــــنـــا


با دیدن رایمون اب دهنش را قورت داد و دکمه را فشرد در با تیکی وا شد 

_کی بود 


چطوری که مادرش صدایشش را بشنود جواب داد: رایمون 

شیرین یه خدا بخیری کندی گفت و فوری شماره ی علی را گرفت 


_الو علی سریع بیا خونه 

علی که ترسیده بود پرسید : چرا؟!

_رایمون اینجاست 

علی با شنیدن اسم رایمون باشه ایی گفت و سریع به طرف خانه میدان را دور زد 


داخل اومد و نمیتوانست خوشحالیش را پنهان کند 

قبل از اینکه رایمون اوینا را بیینید شیرین به او گفته بود به تا امدن پدرش به اتاقش برود 


_بشین پسرم 

روی مبل دونفره جای گرفت و ژوان هم کنارش نشست 

کمی با دخترکش خوش و بش کرد 


شیرین با سینی چایی داخل امد و رایمون به رسم ادب نیم خیز شد چایی برداشت 

و شیرین در همان حال که رو به رویش مینشست 


گفت: خیر باشه پسرم؟!

رایمون لبخند دندون نمایی زد 

_خیره 


شیرین خداروشکری گفت 

_ اوینا نیست؟!

_هست 

_میشه بگید بیاد؟!


_صبر کن علی بیاد بعد 

قضیه را گرفت ک مخالفتی نکرد سری تکان داد و ترجیح داد فعلا با دختر نازش هم صحبت شود

***

علی امد و با جدیت به رایمون چشم دوخت 

کمی استرس گرفت برگه ها را ازجیبش دراورد و به طرف علی گرفت 


_عمو این برگه ها نشون میده من حقیقتو گفتم.

علی که از ته دل خوشحال شده بود ولی به روی خودش نیاورد و برگه ها را از دست رایمون گرفت ک با دقت 


به انها نگاه کرد کامل مطمئن شد که رایمون حقیقت را می گویید و این دوری ۵ساله همش دروغ بوده


۵سال دوری فقط برای یه دروغ...!


_میشه اوینا رو بییینم؟!


علی سوالش را با سوال جواب میدهد 

_کی زنتو طلاق میدی؟!

Report Page