30

30


#نگاه 30

خیلی شیک و مجلسی با لبخند گفت 

- شما نمیرقصین ؟

خواستم جوابشو بدم که بازوش کشیده شد عقب 

امیر همایون با اخم اومد بینمون و گفت 

- اینجا چه خبره ؟

برادر عروس ابرویی بالا انداختو گفت 

- شما باید بگی که انگار قاطی کردی

امیر همایون با عصبانیت گفت 

- بفرما ... اینهمه دختر هست تو خانواده شما ...

جلو خنده ام رو گرفتم . مثل دوتا پسر بچه بودن که سر اسباب بازی دعوا کردن

البته امیر راست میگفت دخترزیاد بود تو فامیل اونا 

برادر عروس اخم کرد

اما بحثو کش ندادو رفت 

با اخم به امیر نگاه کردمو گفتم 

- میخوای عروسی صدرا دعوا راه بندازی؟

- چه دعوائی ؟ نکنه تو هم خوشت اومد

اخمم بیشتر شد

با تاسف براش سر تکون دادمو گفتم 

- واقعا با تو نمیشه اصلا حرف زد 

خواستم برم که بازو گرفتو گفت 

- واییسا ببینم... مشکل کجاست الان ؟

ایستادم. دستمو به سینه زدم

خیلی صدا آهنگ بلند بود برا همین باید داد میزدی تا صدات برسه 

منم نمیخواستم اطرافیان بشنون

سرمو بردم نزدیک سرش 

اونم خم شد گوشش آورد سمت من 

این حرکت خیلی عادی بود

اما نمیدونم چرا حس خوبی بهم میدا. انگار بلاخره یه جا باهام همراهی کرده بود 

تو گوشش گفتم

Report Page