30

30


#عشق_آتشین🔥❤️

#قسمت_30

#به_قلم : سوگند 👩🏻‍💻


بدون معطلی از ساختمون خارج شدمو به سمت خیابون رفتم


سوار اولین تاکسی که برام نگهداشت شدمو آدرس خونه پیتر رو دادم


از پنجره به بیرون خیره شده بودم که گوشیشم زنگ خورد


سریع جواب دادم که با شنیدن صدای مامانم انگار جون دوباره ای بهم تزریق کردن


× سلام عزیزم حالت چطوره؟

+ سلام مامان خوبم شما چطورید ؟


×ما هم خوبیم کلاسات هنوز شروع نشده

+نه ولی به زودی شروع میشه

×به‌چیزی که احتیاج نداری همه چی خوبه ؟


+آره همه چی خوبه و به چیزی احتیاج ندارم یه شغل خیلی خوب توی یکی از شرکت های اینجا پیدا کردم‌ دیگه به پول تو جیبی هایی بابا برام میفرسته احتیاجی ندارم 

×اوه واقعا جدی میگی ؟


+اره

×خیلی خبر خوبیه پدرتم بشنوه حتما خوشحال میشه 

+ میدونم منم خوشحالم


×باشه عزیزم من الان یکم کار دارم دوباره بهت زنگ میزنم

+باشه خداحافظ


گوشی رو قطع کردمو ناخواسته لبخندی روی لبام نشست از این که تونسته بودم مادرمو خوشحال کنم خیلی حس خوبی داشتم 


نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که با صدای راننده متوجه شدم رسیدیم


پول تاکسی رو حساب کردمو سریع پیاده شدم با قدم های بلند وارد برجی که خونه لوکاس بود شدمو سوار آسانسور شدم


همزمان با من چندتا دختر دیگه هم سوار شدنو آسانسور شلوغ شد


به لباس و کفشای مارکشون نگاه میکردمو سعی میکردم نوع لباس پوشیدنشون رو به خاطر بسپارم


خیلی نگذشته بود که به طبقه 15 رسیدیمو پیاده شدم ، با قدم های بلند به سمت آپارتمان پیتر رفتمو زنگ زدم 


چدو دقیقه ای گذشته بود اما پیتر در رو باز نکرده بود با تعجب دوباره زنگ رو زدمو منتظر شدم


انگار پیتر خونه نبود گوشیم رو از توی کیفم در اوردم تا بهش زنگ بزنم که در باز شد و پیتر رو با یه شورت هفتی توی چارچوب در دیدم


چشمام از شدت تعجب از حدقه بیرون زده بود نگاهی به سرتاپای پیتر کردمو

توی چشماش خیره شدم که با تعجب گفت :

_تو اینجا چیکار میکنی ؟


متوجه سوالش نمیشدم با بهت گفتم :

+دیشب خودت توی پیام گفتی امروز ساعت 1 منتظرمی 


×مگه پیام اخرم رو نخوندی ؟


قفل گوشیم رو باز کردمو پیام اخرش رو خوندم 

(نصف حقوق این ماه رو برات واریز کردم اگه بیشتر احتیاج داشتی هم بهم بگو و کارت از پس فردا شروع میشه )


دوباره به پیتر نگاه کردمو گفتم:

+دیشب توی حالت خواب و بیداری بودمو پیامت رو کامل نخوندم متاسفم ...



حرف تموم نشده بود که پیتر گفت :

_اشکالی نداره حالا که تا اینجا اومدی بهتر بیایی تو تا هم قرار داد رو امضا کنیم و هم چندتا برگه رو ترجمه کنی


نمیدونستم چی بهش بگم که از چارچوب در کنار رفت


وارد آپارتمانش شدمو در رو بست

تمام تلاشم رو میکردم تا به هیکل تراشیده شده ی پیتر توجه نکنم اما مردونگی بزرگش که حسابی از زیر شورت خودنمایی میکرد تمرکزم رو بهم میریخت


قبل از این که پیتر چیزی بگه صداش کردمو گفتم:

+میشه شلوار و لباست رو بپوشی؟


با این حرفم لبخندی روی لبش نشست و بهم نزدیک شد 

بهش اخمی کردم که کاملا بهم چسبید و نزدیک گوشم گفت :

_خیلیاا آرزو دیدن این بدن رو از این فاصله دارن

فقط بهش نیش خندی زدم که ازم فاصله گرفت و به سمت اتاقش رفت


امشب یه پارت دیگه هم دارین

Report Page