30

30


#پارت30

"بــآورم نـډآشــــت🖤✏️"


مرد که عطرش کل اتاقو پر کرده بود اومد پشت میزش نشست من همچنان سرم پایین بودو اشکام مثل سیلی از چشمام جاری بودو میرخت کف زمین

به فین فین افتاده بودم.

از ترس تمام تنم یخ بسته بودو بی جون شده بودم

انگار چندساله که فلج ام!


دستمالی جلوی صورت خم شده ام قرار گرفتو بعدش تن صدای مردونه ای که گفت:


_گریه ات واسه چیه؟


دستمالی برداشتمو باهاش بینیمو پاک کردم سرمو بلند کردمو درحالی که نگاهم جایی غیراز چهره ی اون مرد گفتم:


_من به همکارتون گفتم آقا منو...


_تورو اشتباه گرفتیم؟ اره؟


پوزخندی زدو گفت:


_تقریبا تمام کسایی که میان اینجا همینو میگن

چشامو میخ صورت مردونه اش کردم

چرا دروغ واقعا جذاب بود! موهای خرمایی پرپشت و ته ریش و بینی معمولی با چشمای کشیده میشی!


از خودم خجالت کشید و سرمو انداختم پایین


نمیدونم چرا حس میکنم این مردو یجا دیدم!

کمی فکر کردم تا به یادم اومد همون مردیه که چند وقت پیش،

وقتی برای خرید رفته بودم بیرون نیم رخش توجه امو جلب کرده بود


ولی فقط این نبود! انگار من این مردو چندسالی هست که میشناختم...چه غریبه ی آشنایی!


_چیشد؟ نمیخوای حرف بزنی؟

ما وقت زیادی نداریم که بخواییم به سکوتت احترام بزاریم

خم شد روی میزو گفت:


_پس حرف بزن!

از کی اون دخترو میشناسی؟ چه مدته که عضو گروهشونی؟


ابرویی بالا انداختو با چشمای ریز شده گفت:

_میدونی تا الان چقدر جونو معتاد کردید؟

خیلیاشون تا لب مرگم رفتن. پس اگه...


_آقا بخدا من اینایی رو که میگید رو نمیشناسم

من اصلا...من اصلا


دستمو مشت کردمو با عجز گفتم:

_به من میخوره مواد فروش باشم؟ من خودم کلی مشکل دارم،تروخدا دیگه انگ مواد فروشی هم بهم نزنید...من فقط تو پارک نشسته بودم،همین فقط نشسته بودم


لعنتی بغض و سیل اشکام که از چشمام رونه بود اجازه ی بیشتر حرف زدن رو بهم نمیداد...چقدر سخت بود اثبات بی گناهی!


تقه ای به در خوردو بعداز اجازه ی ورود همون مرد که منو تو پارک گرفته بود احترام نظامی کردو گفت:

_جناب سرگرد میشه چند دقیقه وقتتونو به من بدید؟

_الان نه موسوی!‌‌بعدا

_اما کسی اومده میگه من میخوام جناب سرگرد حسام منشو ببینم.

سرگرد نفس عمیقی کشیدو گفت:

_خیلی خب،میتونی بری.


مرده احترام نظامی کردو رفت.

حالا سرگرد که فامیلیشم حسام منش بود از روی صندلی بلند شدو اومد جلوی میز تکیه اشو به میز دادو گفت:

_بهتره تا وقتی که برمیگردم فکراتو بکنی! همکاری با ما به نفع خودته!

_وقتی بی گناهم چی بگم؟ هرچی بگم شما میخوای حرف خودتونو بزنید،من میگم بی گناهم

اون دختره ی عوضی بسته ی کوفتی رو انداخت تو کیف من.

_بسته؟ هه بهتره بگی بسته ها!

فکراتو بکن. برمیگردم

Report Page