<3

<3


خستگی، تنها چیزی بود که میتونست حالش رو باهاش توصیف کنه. جوری که حتی تحمل وزن ناچیز لباس های تنش هم، خارج از توانش بود.

با کوفتگی ناشی از کم خوابی و کار، وارد حمام شد و با کمی حرص، خودش رو از شر اون تیکه پارچه های مزاحم، خلاص کرد و بی اهمیت، اونا رو به طرفی پرت کرد. پس فرست کی قرار بود بیاد؟ مردش چند روزی بود که دیرتر به خونه میومد و چند ساعتی اضافه‌تر کار میکرد. گوشیشو چک کرد و با ندیدن جوابی از طرفش، اون رو روی میز کوچیک کنارش گذاشت.

حرفای فرست درباره ی دلیل اضافه کاری هاش که مرخصی بیشتر برای تعطیلات کریسمس بود، باعث شد چرخی به چشماش بده و شیر اب گرم رو باز کنه. مدتی به پر شدن وان توسط ابی که حالا بخارش، صورتشو مرطوب کرده بود، خیره شد. کاش فرست اینجا بود و میتونستن با هم دوش بگیرن! پوفی کشید و یکی از بث بمب های موردعلاقش، با رایحه ی لاوندر رو تو آب انداخت و منتظر کف کردنش شد. حالا بویِ موردعلاقش، کل فضای حمام رو پر کرده بود که باعث شد کمی از افکار منفیش فاصله بگیره.

اروم وارد وان شد و نشست. گرمیِ اب بدن خستشو به اغوش کشید و خاتانگ، بالاخره تونست کمی خودشو ریلکس کنه. سرشو به دیواره ی وان تکیه داد و چشماش رو بست. ساعت تقریبا نزدیکای 12 بود و فردا هم روز تعطیل. دوست پسرش دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟ کی میتونست همچین فرصتی رو از دست بده!

"فقط اون کار لعنتیتو ول کن و رو من تمرکز کن!"

اروم زیر لب غرید و گوشیشو برداشت. وارد مخاطبینش شد و اولین شماره‌ی لیست ریسنت کال هاش رو لمس کرد. نفسشو به ارومی بیرون داد و منتظر موند. بعد از چند بوق، صدای لطیف ولی گرفته ای گوش هاشو نوازش کرد:

"جانم؟"

بی اختیار لبخندی زد و بعد از خیس کردن لباش، جواب داد:

"چرا پیاممو جواب ندادی!"

فرست اهی کشید و خاتانگ مطمئن بود که طبق عادت، درحال لمس کردن شقیقه هاشه.

"پیام داده بودی؟ متاسفم متوجه نشده بودم. چیزی شده بیب؟"

پسر کمی تو وان جا به جا شد و سعی کرد صداش به اندازه ی کافی دلخور بودنشو نشون بده:

"قرار نیست تشریف بیاری خونه؟ فردا تعطیله!"

فرست هومی کشید و صدای کاغذ هایی که احتمالا هنوز هم باهاشون درگیر بود، به گوش خائو رسید.

"یکم دیگه کارام مونده، تو چی؟ رسیدی خونه؟"

"اره حمومم."

پسر بلافاصله جواب داد و منتظر موند. به نظر فرست درحال فکر کردن به چیزی بود چون مدتی تا دوباره شنیدن صداش طول کشید.

"اومم...خب؟"

خاتانگ نیشخند ریزی زد و انگشت اشارشو نوازش وار روی لبه ی وان کشید. میتونست شرط ببنده که فرست تو ذهنش درحال تصویر سازی بدن خیسش بین کف و آب بود. خوبه، شاید اینجوری میتونست اون رو برای کشوندنش به خونه ترغیب کنه!

"راستش، کار خاصی نداشتم، فقط داشتم به این فکر میکردم که فردا هیچکدوممون مجبور نیستیم بریم شرکت، و اخیرا هم کم همو دیدیم، خوب میشد اگه امشب جبران میکردیم."

نفس عمیق دوست پسرش از پشت تلفن، باعث شد خندش بگیره. فرست واقعا مقابلش سست بود!

"ادامه بده، دارم راضی میشم!"

نشونه ای از خنده تو لحنش پیدا میشد که خائو رو بیشتر تشویق میکرد. پس پسر، راضی از کارش، لب زیرینش رو گاز گرفت:

"هیچ لباسی تنم نیست، اب گرمه، ولی من گرمای بیشتری نیاز دارم، فضای وان میتونه هر دونفرمون رو تو خودش جا بده، خستم، ولی نیاز به خستگی بیشتری دارم. نظرت چیه بیب؟"

میان حرفاش، صداهای ناواضحی به گوشش رسید و مدتی سکوت بینشون شکل گرفت. پس منتظر جواب دوست پسرش موند. کمی گذشت و هنوز صدایی از سمت فرست نیومد، کامان، حوصلش داشت سر میرفت:

"هوم؟"

"تو ماشینم، دارم میام اغفال گر!"

خنده ای سر داد و تماس رو قطع کرد. خوب بلد بود چطور از پس فرست بربیاد!


اب گرم و اهنگ ملایمی که پخش میشد، شرایط لازم رو برای گرم شدن چشماش فراهم کرده بود و پشر نمیتونست جلوی میلش برای خوابیدن رو بگیره. کم کم صداهای اطرافش محو شدن، ولی قبل از فرو رفتنش به خلسه ی خواب، با شنیدن صدای باز شدن در، هوشیاریش برگشت و پلکای سنگینش رو به سختی باز کرد. پس بالاخره اومد بود. سرشو چرخوند و به فرست که کمی نگران به نظر میرسید نگاه کرد.

"چیشده؟"

"تقریبا چرت زدم"

شنیدن صدای باز شدن کمربند پسر قد بلند، باعث شد کمی تو وان جابه‌جا شه و با دقت بیشتری بهش نگاه کنه. سکوت بینشون نشون دهنده ی انتظار و اشتیاق طولانی مدتی بود که مدتی سرکوب شده بود. فرست بقیه ی لباساش رو از تنش خارج کرد و بعد از برداشتن لباسای دوست پسرش از کف حمام و اویزون کردنشون، به سمت وان رفت. خائو تمام مدت با چشمای خمار و کمی خوابالود درحال دنبال کردن تک تک کاراش بود.

لبخندی به خوشگلیش زد و به منطور بوسیدنش، خم شد. بوسه ی ارومی برای رفع دلتنگی به لبای صورتیش زد و به ارومی وارد وان شد. نفس عمیقی کشید و یکی از ابروهاش رو بالا داد:

"پشت گوشی که خیلی قاطع و با اعتماد به نفس به نظر میرسیدی!"

ریز خندید:

"همیشه دیر میرسی، چیزی که بیداره کم کم خوابش میبره!"

فرست خنده ی بلندی از معنای استعاری حرف دوست پسرش کرد ساعدش رو گرفت و به سمت خودش کشید. خائو بدون مخالفت روی پاهای فرست جا گرفت و از نزدیک به صورتش زل زد. چشماش، بینیش، لبای حجیم و خوش فرمش، خائو تک تک اجزای صورت فرست رو میپرستید.

"که فردا تعطیله، اره؟"

صدای اروم و لحنش باعث شد خندش بگیره. اون واقعا عجول بود! همزمان که با یه دستش، اروم موهای پشت گردن فرست رو نوازش میکرد، شونه بالا انداخت:

"یه جوری باید منظورمو میرسوندم به هرحال."

دستشو روی کمر خائو گذاشت و اونو به خودش نزدیک تر کرد، ولی از لمس کردن پوست لطیفش دست برنداشت و در همون حین بحث رو ادامه داد:

"منظورت رو رسوندی، نظرت چیه تو عمل هم نشونش بدی؟"

لبخند دیوثانه ی فرست باعث شد چشماش روی لب های خوشگلش متمرکز شه. بوسیدنی ترین چیزی که تو تمام زندگیش دیده بود! با حس لمس شدن دیکش توسط فرست، شوکه از این حرکت یهویی، نیشخندی زد و محکم تر موهاشو به چنگ گرفت. فاصله ی لباشون رو به صفر رسوند و با عطش، به جون اون دو تیکه گوشت نرم افتاد! پسر بزرگتر لباشو از هم فاصله داد و گذاشت خائو کنترل بوسه رو به دست بگیره.

زبونشو وارد دهن پسر کرد. صدای بوسه ی عمیق و خیسشون، فضای حمام رو پر کرده بود و خائو میتونست بفهمه که فرست هم مثل خودش تحریک شده. بعد از مزه کردن تک تک احزای دهان پسر، گازی از لب زیرینش گرفت و بالاخره جدا شد. نفس های هردوشون سنگین شده بود.

"خسته ای، میخوای امشب کنترلش با من باشه؟"

سرش رو نشونه ی تایید حرف فرست، تکون داد و همزمان سرپوش وان رو برداشت تا کمی از آب خالی بشه. پسر بزرگتر، بوسه ی خیسی رو فک خوش تراش دوست پسرش کاشت و بدنشو به خودش فشار داد. خائو کمی سرشو عقب خم کرد تا فضای بیشتری بهش بده. نفس عمیقی از گردن خوشبوش کشید. سراسرِ وجود این پسر تو زندگیش، ارامش بود! همزمان که دستشو روی رون پسر میکشید، مک محکمی به سیب گلوش زد و کبودی هاش رو تا ترقوه هاش ادامه داد.

"آه فرست لعنت بهت، کبود نکن، باید برم سرکار"

عاشق به دندون گرفتن ترقوه های استخونی و سفید پسرش بود. گازی از قسمت مورد علاقش زد و بعد از کاشتن بوسه ی ارومی روی خال خوشگلش، سرشو بالا اورد:

"صدات قطع و وصل میشه"

صداش به خاطر تحریک شدنش، کمی گرفته به نطر میرسید. وان کاملا از اب خالی شده بود و خاتانگ دوباره شیر آب رو باز کرد. اینبار، پسر کوچیکتر مشغول کبود کردن گردن فرست شد و بعد از چند مک عمیق، ازش فاصله گرفت:

"بلند شو"

"چی؟"

با تعجب پرسید و به دور بلند شدن خائو از روی پاش خیره شد.

"پس بلوجاب نمیخوای؟"

انگار تازه متوجه ی منظورش شده بود، پس اروم از جای بلند شد و به زانو زدن خاتانگ مقابلش زل زد. اخم کمرنگی پیشونیش رو تزئین کرد و با صدا خشدارش گفت:

"زانوت درد میگیره، بریم رو تخت؟"

جوابی نداد، فرست همیشه بیش از حد فکر میکرد، پس تقریبا به این رفتاراش عادت کرده بود. موهای خیسش روی چشماش ریخته بود، پس کمی سرشو تکون داد تا تار های مشکیش از جلوی دیدش کنار برن و فرست هم با فهمیدن این موضوع، نوازش وارانه موهای لخت پسر رو کنار زد.

با انگشت شصت، چندباری کلاهک دیک فرست رو لمس کرد و بوسه ای روش کاشت، و بلافاصله وارد دهنش کرد.

نفسش حبس شد و تنها چیزی که میتونست روش تمرکز کنه، گرمای دهن خاتانگ بود. پسر کوچیکتر زبونش رو ماهرانه روی طول دیکش میکشید و سرش رو اروم تکون میداد، دقیق میدونست چطور فرست رو بی طاقت کنه!

چنگی به موهای لختش زد و اونو به خودش نزدیک تر کرد. خائو راضی از ریکشنش، سرعتش رو سریع تر کرد. میتونست برخورد سر دیکش رو به ته گلوش احساس کنه و خودشم حالا تحریک شده بود.

نزدیک بود، آه غلیظی از لذت کشید و سر خاتانگ رو سریع تر حرکت داد. دیکش رو عمیق به دهنش فشار داد و با حس لمس شدن به ته گلوی پسر، کام شد. سر خاتانگ رو همچنان به خودش فشار میداد و با دیدن چشمای اشکی و قرمز شده‌ش، بالاخره دیکشو از دهنش بیرون کشید. صدای سرفه های خائو بلافاصله تو حموم پخش شد و درحالی


Report Page