3>>>Sereneنفهمیدم کی اتفاق افتاد، انتخابش حتی دست خودم نبود. نفهمیدم کی یه گوشه ی افکارم نشستی و دیگه از ذهنم خارج نشدی.این چند روز برای بار ده هزارم چت هامون رو از اول خوندم، میدونی جالبیش چی بود؟ هنوزم با کوچک ترین حرفات لبخند روی لبم میومد، هنوزم مثل احمق های عاشقی که ساعقه به سرشون خورده، با خوندن ( بغلم کن.) هات قلبم فشرده میشد.همیشه باهات لاس میزنم که تو« خورشید و نور روزهامی.»، اما بهت قول میدم این لاس نیست. TTبهم احساسی رو دادی که هیچوقت تجربه ش نکرده بودم، بخشی از من رو نشونم دادی که نمیدونستم حتی وجود داره، و تو شدی نوری که کل وجودم التماس میکرد شب ها باهات صحبت کنم تا زندگیم روشن بشه.بذار رک باشم، تو درواقع تنها نقطه روشن زندگیمی.همه ی چیزی که میخوام بگم اینه، خوشحالم که شناختمت، که اجازه دادی این مایکی کنارت بمونه، که وجود داری.امسال سال سختی بود....ممنونم که قوی موندی و طاقت آوردی. امشب شب تولد تو و موقع آرزو کردنته-اما من هم میخوام آرزو کنم.آرزو میکنم بیشتر از همیشه لبخند بزنی و آرامش داشته باشی.بوسیدنِ لبت*تولدت مبارک یگانه ی من.