<3
𝐒𝐞𝐤𝐚𝐢- نرو هیونم، لطفا!
صداش میلرزید و نوک انگشتهاش از سرما قرمز شده بودن. احساس میکرد قطرههای اشک قبل از رسیدن به چونهش، زیر پلکهاش منجمد میشن و سرما کمکم به چشمهای خیسش رخنه میکنه اما هنوز به چهرهای خیره بود که میدونست چیزی تا از دست دادنش فاصله نداره.
- فلیکس... من...
اولین باری بود که میدید فلیکس در محل کارش گریه میکنه. معمولا هر دو تظاهر میکردن هیونجین یکی از مشتریهای عادی کافهست اما اینبار هیچکدوم ترسی از جلب توجه نداشتن؛ نه وقتی بزرگترین ترسشون درست سه روز دیگه واقعی میشد.
- بیا فرار کنیم، از سئول میریم. دوتایی با هم کار میکنیم تا یه زندگی بسازیم و بعد...
انگشتهای هیونجین شروع به نوازش گونهی فلیکس کردن، انگار پوستش کاملا یخ زده بود.
- به پدرم قول دادم دیگه نمیبینمت و در عوض اون باهات کاری نداره. فقط تا جا افتادن توی نیویورک به قولم عمل میکنم و توی اولین فرصت دور از چشم خانوادهم میارمت پیش خودم، باشه؟ فلیکس من نمیخوام دوباره به خاطرم خونهت رو از دست بدی یا حتی بدتر... جونت در خطر بیافته!
لبهاش از شدت گاز گرفتن سرخ شده بودن، از هم فاصلشون داد تا بتونه درست نفس بکشه تما نتونست مانع لرزش شونههاش بشه.
- این کشور قانون داره هیونجین، اون که نمیتونه...
بین حرفش پرید اما صداش همچنان ملایم بود تا کمی به آروم کردن فلیکس کمک کنه.
- این کشور قانون داره، خانوادهی هوانگ هم پول و روابط محکم با مقامات. حتی منم نمیتونم خانوادهای با این جایگاه رو به دادگاه بکشونم و پیروز بشم و بعد به زندگی راحتم ادامه بدم.
به چشمهای روشن فلیکس نگاه کرد و قلبش برای صدمین بار از درخشش اشک روی مردمکهاش مچاله شد. اگه فقط وارد زندگی فلیکس نمیشد و بهش دل نمیبست حالا مثل هر روز عادی کاری داشت آخرین سفارشات رو میگرفت تا کافه رو برای شام خوردن با همکارانش ببنده.
جلوتر رفت و جسم شکستهی اون پسر رو به آغوش کشید. حدسش درست بود، پالتوی نازک فلیکس نمیتونست مقابل سرما ازش محافظت کنه؛ زمستون چه فصل بدی برای رفتن بود، هیونجین باید میموند و گرمای آغوشش رو با عزیزترینش شریک میشد.
بوسهی ملایمی روی موهاش زد و دستش رو پشت سرش کشید تا اجازه بده پیشونی فلیکس روی شونش قرار بگیره.
- فکر کردی من دلم میخواد برم و تنها ستارم رو توی همچین کشور بیرحمی تنها بذارم؟ اگه دست من بود حاضر بودم بمیرم و به عنوان روح بهت بچسپم تا بتونم سرخی گونههات و خندههات رو موقع مستی ببینم، اما برای محافظت ازت مجبورم برم.
تمام مدت جلوی خودش رو گرفته بود اما حالا اشکهاش از ارادهش قویتر شده بودن.
- برمیگردم فلیکس، برمیگردم و این بار با خودم از همهی مردمی که نتونستن قدرت رو بدونن دورت میکنم. فقط صبر کن، صبر کن و لطفا به خاطر هیونجینت زنده بمون.