﹙3﹚

﹙3﹚

https://t.me/meowYeonjun

وقتی پیام سوبینو خوند کلافه سمت خونه حرکت کرد تا حقیقت روبه مامانش بگه.بعد از رسیدن به خونه سمت اتاقش میرفت که حرف مامانش متوقفش کرد."گیو خوش‌اومدی لطفا این میوه رو برای داداشت ببر طبقه بالا"

با دوق سمت مامان رفت"داداش اومدهه؟جدی"مامان با سر تکون دادن جوابشو داد.

بلافاصله سمت اتاق سوبین رفت و در زد.با نگرفتن جواب از سمت سوبین در رو باز کرد و داخل رفت.

"بینیی هیونگییی خوش اومدییی"چشماشو ریز کرد و متوجه تغییر هیونگش شد.

"اوه- سلام؟"

با اخم نگاهی کرد "هیونگ صورتتو جراحی کردی؟"با خوردن دستی به شونش از جا پرید.

"هی شیطون کوجولو اینجا چی کار داری؟"پشت سرشو دید و با تعجب پلک زد.'پس این یارو کیه دیگه'

یونجون خنده ای کرد "سوبین همین الآن دونسنگت ازم پرسید داداش جراحی کردی؟"بومگیو با اخم به یونجون نگاهی کرد.

"هیی من منظورم این نب-"

"پس داری میگی من نیاز دارم جراحی کنم تا شبیه این یارو شم؟"سوبین‌گفت.

بومگیو سریع چرخید"هیونگ احمق خب من نمیدونستم دوستتو اوردی حتی مامانم بهم نگفت و فقط ی نفر توی اتاق بود حق داشتم"و اخم کرد.

حتی یک دقیقه هم لازم نبود تا باهم بحثشون بشه و بومگیو با داد مامانشو صدا کنه."مامانننن سوبین منو میزنه"

"هی چی داری میگی حتی انگشتمم بهت نخو-" و حرفش با اومدن مامانش قطع شد.

Report Page