3🌙

3🌙


🌙🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙

🌙🌙

🌙

🌙#ماه_من🌙

🌙#ب_قلم_لیلی🌙#پارت_سوم🌙


دلم میخواست میتونستم سر خسرورو از تنش جدا کنم،ولی حیف که قدرت اون خیلی بیشتر بود،خیلی طول نکشید که تقه ای به در خوردو بعدش در باز شد،سریع به در پشت کردمو اشکامو پاک کردم،من قویم،نباید کسی گریه های منو ببینه،نباید کسی بفهمه چقدر دلم شکسته‌.

نفس عمیقی کشیدمو به سمت در چرخیدم.ماهی نگاهی به شیشه های روی زمین انداختو گفت.


ماهور _چرا اینکارو کردی خواهری؟؟سر حرفای اقاجون ناراحتی؟؟خب کاش به من میگفتی کسی دیکه ای رو جای خودت فرستادی،حداقل من یجورایی اوضاعو اروم میکردم.


چندثانیه نگاهش کردم،نمیدونست ماجرای ماشینو شنیدم،حرفی هم ازش نمیزد برای اینکه ناراحت نشمو فکر میکرد اگه الان ناراحتم بخاطر حرفایه خسروعه،برای همین منم خودمو به ندونستن زدمو دستمو روی صورتم کشیدمو گفتم.


+ من دیگه حتی بخاطر کارای اون ناراحتم نمیشم،چی میگی ماهی؟؟

ماهور _ میدونم ناراحت نمیشی،خواهری من خیلی قوی تر از این حرفاست،حالا قبل از اینکه برم گالری یکم دردو دل کنیم؟؟

+نوچ الان حوصلشو ندارم ماهی،بمونه واسه یه وقت دیگه.

ماهور _باشه پس زیاد راه نرو زمین پر شیشه خورده است،من برم مهین خانمو صداکنم بیاد اینجارو جمع کنه.


سری تکون دادم که بلافاصه بعد رفتن ماهور،ماهان با تعجب وارد اتاق شد،هیچی دیگه حالا همشون نگران من شدنو پشت هم قرار بود برنو بیان.


ماهان_ چی شد،چه خبره؟!


تنها کسایی که تو این خونه منو دوست داشتن،ماهان و ماهور بودن،خواهرو بردارم،دوتا ادمی که وقتی پیششون بودم خیلی راحت میتونستم خودم باشم،خود واقعیم،سریع رفتم سمتشو محکم بغلش کردم.دلم گرفته بود،ولی دندونامو بهم فشار دادم تا گریه نکنم،تو قوی هستی مها گریه نکن. سرمو به سینش فشار دادم که دستشو پشت سرم گذاشتو گفت


ماهان_ببینم جوجمون امروز احساساتی شده مگه نه؟؟

+نخیر نشده،ببین دلداریم ندیا،بدم میاد از ترحم،فقط دلم خواست بقلت کنم همین بدون هیچ دلیلی.ناراحتم نیستم.


اروم خندید.


ماهان_منکه اصلا نپرسیدم ناراحتی یا نه؟؟ولی وقتی خودت گفتی،یعنی ناراحتی.

+ناراحتیم سطحیه،یعنی خیلی مهم نیست.


داشتم دروغ میگفتم،من ادم راستگویی بودم،ادمی که حتی اگر به ضررش باشه حرفشو هرجوری که شده میزنه،من یه ادم رک بودم که بدون ترس حرفمو میزدم،ولی احساساتم تنها چیزی بود که همیشه راجبش دروغ میگفتم،چون نمیخواستم کسی بفهمه،حرفا و کارای خسرو چقدر خوردم میکنه.


ماهان_خب این ناراحتی سطحی چیه؟؟

+ ناراحتیم بخاطر اینکه الان پول ندارم،هرچیزی که خودمم دراورده بودم ریختم تو اون حساب که خسرو مسدودش کرد،یعنی الان قشنگ اس و پاسم.ولی اشکال نداره،صبر کن یه حالی ازش بگیرم،به اون خسروخان نشون میدم با کی طرفه.


ماهان سری تکون دادو دست به سینه گفت.


ماهان_ کم به دستو پاش بپیچ جوجه،انقدر باهاش کل کل نکن،سکته میکنه ها. 

+کی؟؟خسرو سکته کنه؟؟منو نخندون تروخدا،اصلا گیرم سکته هم کرد خیالت راحت،ماهورو ببینه قشنگ دوباره زنده میشه.

ماهان_ حسودی نداشتیما.


پوف کلافه ای کشیدم،حسودی؟؟هیچوقت به ماهور حسودی نکردم،سر اینکه همیشه بینمون فرق بود ناراحت میشدم،ولی ماهور دختر موفقی بود که خودش واسه به اینجا رسیدن تلاش کرده بود،حتی اگر اینجوری هم نبود بازم حسودی نمیکردم،چون اون خواهرم بود.چون من خیلی دوستش داشتم،اون تنها همدم تنهایی هام بود.


+ نبابا حسودی چیه،اصلا بیخیال،برای چی اومدی؟؟


لبخندی زدو از داخل جیبش یه کارت بیرون اورد


ماهان_ بیا پیشت باشه.

+ این چیه ؟!


بامزه نگام کردو گفت.


ماهان_هرچند که بابا خیلی تاکید کرد هیچکس بهت کمکت نکنه،اما خب،یه جوجه که بیشتر ندارم،پس بمونه پیشت لازمت میشه. 


تو یه حرکت کارتو از دستش کشیدمو حتی به خودم زحمت ندادم تا یکم تعارف کنم،با خوشحالی پریدم بغلشو صورتشو بوسه بارون کردم.


+ دمت گرم داداش،مررررسی جبران میکنم،


با شیطنت نگاش کردمو گفتم


+قول میدم که رازت پیش من میمونه،به ددی نمیگم بهش خیانت کردی و به متهم کمک کردی.


مردونه خندیدو منی که از سرو کولش اویزون بودمو پایین گذاشت.


ماهان_ خیلی خب،من دارم میرم،اگر کاری داشتی بهم زنگ بزن،باشه؟؟


روی هوا براش یه ماچ ابدار فرستادمو بلند گفتم.


+ دوست دارمااا خان داداش،جات تو قلبمه.


سری به دیونه بازیام تکون دادو رفت بیرون،با ذوق به کارت تو دستم نگاه کردم،عالی شد،امروز قرار بود گیتاری که سفارش دادمو برام بیارن،حالا که پولش جور شد،پس میتونستم برم بیرون،تلفنو برداشتمو به ترمه زنگ زدم تا بیاد دنبالم.

جلوی در منتظرش ایستاده بودم که بالاخره اومدو دقیقا جلوی پام ترمز زد،شیشه ماشینو پایین کشیدو گفت.


ترمه_خانم برسونمت.

+حالا که دیگه تا اینجا اومدی،باشه قبوله.

ترمه_ اخه من موندم،بابا به این پولداری داری،اونوقت من،با این ماشین خستم باید از اون سر شهر بکوبمو تا اینجا بیام دنبالت؟؟؟


چشمی براش چرخوندمو سوار ماشین شدم،ترمه تنها دوستم بود که از تمام رازها و زندگی من باخبر بود.چرخیدم سمتشو به مسخره گفتم.


+اخه میدونی چیه عشقم،به ددی گفتم برام ماشین بخره،منتهی اون مدلی که من خواستم هنوز وارد بازار نشده،ولی ددی قول داده در اسرع وقت خودش از دبی برام وارد کنه،تا اونموقعم دیگه درخدمت خودتو ماشین خستتم.


دوتایی باهم پقی زدیم زیرخنده،ترمه بین خنده هاش گفت.


ترمه_اره جون عمت،تو که راست میگی،منم پشت گوشام مخملیه.

+اع جون من مخملیه؟؟ببینم؟؟

ترمه_برو ببینم لوس نشو.


ماشینو روشن کردو راه افتاد.


+امروز چیکاره ایم؟؟کجا میریم؟!

ترمه_میریم پیش بچه ها.


سری تکون دادمو به خیابون چشم دوختم،تو افکار خودم غرق بودم که ترمه یهو دستشو روی بوق ماشین فشار داد،ترسیده چرخیدم سمتشو گفتم.


+ چته؟به کی بوق میزنی؟؟

ترمه_به تو.

+به من؟چرا؟؟

ترمه_خب میخوام اون اخماتو باز کنی دیگه،بگو ببینم چیه باز رو قیافه ای؟؟بریز بیرون خالی شو.

+بیخیال حوصله ندارم.

ترمه_ خب اینکه کار هرروزته جانم،تو کی حوصله داشتی که این بار دومت باشه؟؟

+امروزیه فرق میکنه.

_بله بله هرروز همینو میگی،حالا امروز شاهزاده خانم چگونه توسط پدرش گزیده شده هووم؟؟؟


بلند زدم زیرخنده،چون تنها چیزی که نبودم همون شاهزاده خانم بود.


+شاهزاده خانم؟؟بیخیال خسرو تا حالا حتی اسمم صدا نزده.


با دهن کجی نگام کردو گفت.


_خب حالا جم کن خودتو،اه اه چقدر بدم میاد عین این دخترای لوس نشستی زانوی غم بقل گرفتی،بیخیال مگه بار اولته؟؟خسرو 22سال داره همینجوری باهات رفتار میکنه،چیز جدیدی نیست که.


با دقت پیچیدم سمتشو نگاش کردم،اره حق با ترمه بود من نباید زانوی غم بغل میگرفتم،چون بحث یه روزو دوروز نبود،از روزی که دنیا اومدم تا همین الان کارش همین بود که فقط مثل مار با زبونش نیشم بزنه،اصلا به درک،منو دوست نداره که نداره،منم از اون متنفرم این به اون در.سیلی محکمی به صورت خودم زدم که ترمه ترسیده دومتر بالا پرید که از رفتارش خندم گرفت.


ترمه_چته روانی؟؟باز دوقطبی شدی؟؟

+نوووچ،داشتم خودمو به تنظیمات کارخانه برمیگردوندم،اخیش الان اوکیم.

ترمه_بخدا که خلی‌.

+صدرحمت به خُل رفیق،اهنگ‌بزار صفا کنیم.


موزیکو پلی کردمو تا زمانی که برسیم با اهنگ خوندیمو رقصیدیم،جوری که انگار هیچ غمی تو دنیا وجود نداره.

خیلی طول نکشید که به پاتوق همیشگیمون رسیدیم،تنها

جایی که وقتی واردش میشدم تمام ناراحتیامو پشت درش میزاشتم و بعد میرفتم داخل.این کافه ای که حالا شده بود پاتوق بچه های ماه،تنها جایی بود توش از کل غصه ها فارغ میشدم.حتی اسمشم بهم ارامش میداد،این اسمی بود که بچه ها بخاطر ماهور روی گروهمون گذاشته بودن،چون اون تو گرفتن این مکان برای ما خیلی کمکمون کرد.از پله ها پایین رفتم،صدای گیتار عرفان حتی تا دم درهم میومد.با انرژی وارد کافه شدیم.


+سلام بروبچ باحال گروووه خودمون.


عرفان گیتارو کنار گذاشتو با تشر گفت.


عرفان _شما دوتا کجایید؟؟میدونی چندبار بهت زنگ زدم مها؟


شونه ای بالا انداختمو روی صندلی نشستم.


+شرمنده توی دادگاه داشتن به پروندم رسیدگی میکردن،گوشیم سایلنت بود.


همه با شنیدن اسم دادگاه شروع کردن به خندیدن،چون خوب میدونستن منظورم از دادگاه چیه،مهدی که یکی دیگه از بچه های گروه بود،درحالیکه داشت سازشو کوک میکرد گفت


مهدی_ باز چیکارکردی که خسرو دیونه شده؟؟

+ اون کلا خودبخود دیونه هست،نیازی نیست اصلا من کاری کنم اخوی.

الهام_ نکنه قضیه کلاسو فهمیده؟؟

+ایول بابا،زدی تو هدف،دقیقا همینو فهمیده.

الهام با شنیدن حرفم چشماش گرد شدو ترسیده گفت.


سحر _ اوه اوه پس کارت ساخته است.


سری تکون دادم که ترمه کنارم نشستو دستشو روی شونم گذاشت.


ترمه_ حالا بگو ببینم ددی اینبار چه تنبیهی برات در نظر گرفته؟؟؟

+ هیچی فقط تا یه مدت از پول تو جیبی خبری نیست.بخورو بخواب دیگه تعطیل،وقتشه نون بازومونو دربیاریم.

ترمه_ما که هرچی درمیارم خرج بچه ها میشه،والا به خودمون چیزی نمیمونه.

+حالا بیخیال،یکاریش میکنیم دیگه.

مهدی_اره بابا،باز جای شکرش باقی که خسرو از خونه بیرونت نکرده.


ترمه بلند خندیدو گفت.


ترمه_ اندکی صبر به اونم میریسیم.


با ذوق به اسمون نگاه کردمو دستامو بلند کردم.


+ اخ که اگه برسیم،چقدر خوب میشه.

ترمه_عالی میشه،اونموقع دیگه قشنگ کارتون خوب میشی.


یه پس گردنی زدم بهش که اونم متقابلا یه نیشگون ریز از بازوم گرفت،عرفان بین گیس و گیس کشیمون پریدو گفت.


عرفان _دخترااا دودیقه نزنید تو سرو کله ی هم،یادتون نره امشب برنامه داریما.


شوکه چرخیدم سمتشو با صدای بلند گفتم.


+ شوخی نکن،جدی میگی؟؟؟

عرفان _ اره دیگه مگه هفته پیش هماهنگ نکردیم؟؟یادت رفت؟؟

  

اروم زدم روی پیشونیم،بطور کل فراموش کردم،چطور یادم رفت اه،حالا باید چیکار میکردم؟؟مهمونی از یه طرفو،این برنامه ی خودمونم از یه طرف دیگه.


ترمه_چیه؟؟

+ من شب نمیتونم بیام،ساعت 6 باید برگردم خونه.

ترمه_ بیخیال بابا،مگه بچه مدرسه ای؟؟

+بابا امشب مهمون داریم،باید زود برم.


یهو 360درجه تغییر چهره دادو نیشش باز شد.


ترمه_ اخ اخ من میمیرم واسه این مهمونیای بابات،منم بیام؟؟


پشت چشمی براش نازک کردمو گفتم.


+ خود منو بزور راه میده،تو کجا؟؟

ترمه _ بابا بیام دیگه مگه چی میشه؟؟اصلا خدارو چه دیدی شاید مخ مهرادتونو زدم شدم عروستون رفت.


ابرویی بالا انداختمو با نیش باز نگاش کردم.


+ مهرادو بیخیال، نخاله ای بیش نیست.

ترمه_اوف خب من چیکارکنم؟؟مهراد نخاله است،ماهانم که گذاشته رفته خارج.

+نوووچ،چندوقتی میشه برگشته،البته اون خودش دوست دختر داره.


یه لحظه کپ شده نگام کردو با صدای بلندی گفت.


ترمه_چی؟؟

+چی نداره،میگم ماهان برگشته.


کم کم گل از گلش شکفت و نیشش تا ته باز شد،جوریکه تا اخرین دونه ی دندوناش معلوم شد.


ترمه _ دروووووووغ؟!

الهام_ یواش بابا چه خبرته ترمه.

+هیچی دیگه باز اسم ماهان اومد این سیستم های مغزش ارور دادن،ولش کنید.بیاید ما کارمونو شروع کنیم.


عرفان _ مگه نگفتی شب نیستی،باید بری خونه؟؟


چشمک شیطونی بهش زدمو گفتم.


+منو دست کم گرفتیا،بسپارش به من یجوری میپیچم،فقط باید بیاید دنبالم.


ترمه_ حله من میام،فقط اگه ددی بفهمه اونوقت...


بلند خندیدمو گفتم.


+ اونوقت فاتحهههه الصلوات....


🌙

🌙🌙

🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙

🌙🌙🌙🌙🌙

Report Page