2f

2f


پارت 2

آغوش ممنوعه

forbidden hug

ته مونده پولمم رو به راننده اتوبوس دادم و بعد از نیم ساعتی تو آخرین ایستگاه 

پیاده شدم . 

راه کمی که مونده بود رو پیاده طی کردمو کمتر از پنج دقیقه به خونهی چوبی و 

قدیمیه خانم کیت رسیدم . 

در شکسته ی ورودی رو باز کردم و داخل شدم. 

از بدو ورودم صدای آزار دهندهی جان به گوشم خورد ... 

عروسک کوچولو من که بهت گفته بودم برای یه دختر کم سن و سال 

که حتی تابعیت نداره کار پیدا نمیشه ، تا آخر عمرت باید ظرف بشوری و بیایی 

اینجا ... 

بدون توجه به مزخرفاتش راه سنگ فرش های حیاط رو پیش گرفتمو به سمت 

کلبهی چوبیی که رو به روم بود قدم براشتم که جان پشت سرم حرکت کرد و با 

خنده گفت ؛ 

بیا زن خودم شو حداقل دیگه ظرف های هزارنفرو تو دو ساعت نمیشوری !! 

از صداش مشخص بود که تازه ماریجونا مصرف کرده و حسابی شارژه ! 

برای این که درگیریی لفظی بینمون پیش نیاد قدم هامو تندتر کردمو 

وارد کلبه شدم !! 

چون مادرش صاحب خونه بود دلم نمیخواست با جنگ و جدل با این عوضی 

جای خوابم رو هم از دست بدم . 

در و پشت سرم رو بستم و وقتی مطمئن شدم دیگه نمیاد به سمت انباریی که توی حیاط پشتی بود و من توش میموندم رفتم . 

لعنتی ... مشکلات شخصیم کم بود این پسرهی معتاد هم برام معظلی شده بود . 

از در پشتی وارد حیاط شدم و با چند قدم به انباری رسیدم . 

لامپ رو که بیرون از اتاقک انباری بود و روشن کردمو وارد شد که یهو جان 

به سمتم حمله ور شد و منو توی حصار دستاش گرفت ! 

از عصبانیت سرخ شدم و شروع کردم به تقلا کردن ، به هر نحوی تلاش میکردم 

تا از دستش خلاص شم اما انگار اون کثافت توی یه دنیای دیگه بود ! 

لباشو روی گردنم میکشید و با یکی از دستاش سینه هامو فشار میداد . 

فاصله امون بقدری کم بود که از بوی تنش حالم داشت بهم میخورد . 

با صدای بلندی داد میزدم که سریع دستشو روی دهنم گذاشت ... 

بدجوری توی دردسر افتاده بودم و میدونستم بعد از این اتفاق دیگه نمی تونم 

اینجا بمونم ! 

جان با شهوت سعی میکرد منو به سمت بکشه که تو یه آن با زانوم محکم به 

مردونگیش ضربه زدم . 

بلافاصله دستشو از روی دهنم برداشت و روی زمین افتاد ... 

رنگ صورتش کمی سفید شده بود و انگار اکسیژن به شش هاش نمیرسید ! 

دستشو روی مردونگیش گذاشته بود و از شدت درد صداش درنمیومد !! 

چند قدم ازش دور شدمو خواستم در رو باز کنم که یهو خانم کیت سراسینه 

وارد اتاق شد . 

از ترس نمی تونستم به صورت خانم کیت نگاه کنمو سرجام خشکم زده بود . 

قبل از این که چیزی بگه چشمش به جان خورد و با تنهی محکمی از کنار من 

رد شد و به سمتش رفت 

فرصت رو برای فرار مناسب شمردمو سریع به سمت در دویدمو از انباری 

بیروک اومدم ... 

پشت سرم صدای خانم کیت رو که فریاد میزد و میشنیدم اما بی توجه بهش 

تاجایی که میتونستم میدویدم ... 

هرزه هرکجا باشی پیدات میکنممممم 

ِ 

حرفای خانم کیت و نگاه های آخر پسرش[ جان ] کاملا متوجه ام کرده بودکه￾دختر . 

نباید دیگه حتی فکر برگشت رو هم به سرم راه بدم ! 

بی هدف تو خیابونا میچرخیدم و از سردی هوا به خودم میپیچیدم.

Report Page