29

29


+....ممنونم پویا 

_...این پسره همون آرشه دیگه؟

+....آره 

_....امیر بهم گفته بوداحتمالش هست که بیاد اینجا تورو سپرد به من گفت مواظبت باشم 


لبخندی زدم و زیرلب ازش خداحافظی کردم و به سمت خوابگاه رفتم گلوم ازترس خشک شده بود 


بادستای لرزون شماره ی امیررو گرفتم 

_...الو امیر

+...بله 

_...امیرآرش اومده بود اینجا

+....چیشده مهسا؟اذیتت کرده؟

ناخوداگاه بغض کردم 

_....نه اذیتم نکرد یعنی پویا به موقع رسید جلوشوگرفت 


صدای نفس راحتشو شنیدم 

+...خوب کردی بهم زنگ زدی

_...امیر

+...بله

_....دنبال آدرس تومیگشت یه پسره دیگه هم همراهش بود صاحب همون مهمونی که باهم رفتیم اوناها فک میکنن منوتو این مهمونیو لو دادیم من بهشون آدرستو نگفتم 


+...خوب کردی چیزی نیس نگران نباش یمدت بگذره ازسرشون میپره 


_...باشه من برم فعلا 


درخوابگاهو باز کردم و وارد شدم قبل از عوض کردن لباسام به سمت یخچال رفتم و بطری آبمو برداشتم و خوردم 


نفس عمیقی کشیدم و یدونه شکلات توی دهنم گذاشتم تافشارم نرمال شه از ترس دست و پاهام یخ کرده بودن


لباسامو عوض کردم و روی یکی از کاناپها نشستم گوشیم شروع به زنگ خوردن کرد شماره ناشناس بودبا فکر کردن به آرش و احتمال اینکه ممکنه اون باشه گوشیو گذاشتم کنارو جوابشو ندادم


چراآرش فکرمیکرد من اون مهمونیو لو دادم من حتی هنوزم نمیدونم دقیقا مهمونی توچه محله ای بود و توکدوم خیابون بوده !


به اتفاقای امروز فکر کردم و بابه یادآوردن بحث پویا و آرش سیخ سرجام نشستم پویا به آرش گفته بود من نامزد برادرش میشم!منظورش از برادرش کی بوده!اصلا شایداینوگفته تاآرشو بپرونه 


خدایا چرا من انقدرگیج میزنم این روزا چراهمون موقع از پویا نپرسیدم!


خداکنه بچهای دانشگاه نشنیده باشن تادوباره منو بین زبونا نندازن


باهمه این حرفا بازم از پویا ممنون بودم که منو از دست آرش نجات داده بود !

و چقدر به امیر مدیون بودم برای این همه دفعاتی که منو نجات داده بودو هوامو داشت!


داشتم به حضورش توبدترین لحظهای زندگیم عادت میکردم لحظهایی که هیچ امیدی برام نمونده بودو خودشو رسونده بودوبه دادم رسیده بود!

Report Page