29

29

Succubus written by hdyh

رفتیم تو آشپزخونه و شروع کردیم به خوردن ایان زود تر تموم کردو ظرفشو تو ظرفشویی گذاشت توقع داشتم بره تو پذیرایی ولی بشقابشو شست به منم گفت زود تر تموم کنم تا بشقاب منم برداره نمیدونم چرا ولی خندم گرفت یه حس عجیبی داشتم حس قشنگی بود 

-من که فقط با شلوارک نمیتونم بیام بیرون

+تو اتاق پره لباسه فک کنم اندازت باشن برا من که اندازه بودن

-بله میبینم خیلی خوب اندازه شدن

خیلی اروم اینو گفت برگشتم سمتش

+چیزی گفتی؟

-نه نه میرم الا ببینم چی هست بپوشم

سری تکون دادمو رفت منم بلند شدمو رفتم تو حالو خودمو رو کاناپه پرت کردم خیلی نرمه جون میده اینجا بخوابی

تلویزیون رو روشن کردم ما شبکه ی آدمارو میگرفتیم چون خودمون وقت فیلم ساختن نداشتیم که کل کانالا رو بالا پایین کردم هیچی نمیداد

اه چرا این ایان نیادش

+ایااااان

-چی میگی 

بالا سرم وایساده بود لباس کاملن فیت تنش بود

این چ حسیه که من دارم چرا ایان برام انقد جذابه

-بلند شو بریم بیرون ببینیم کجاییم

+ها؟

حس کردم داره میخنده ولی سریع لبخندشو خورد

-د بلند شو دیگه

+ها باشه باشه 

بلند شدم و به سمت در رفتیم

Report Page