29

29

تبدیل شده . ملودی

مری هنوز به جواب نرسیده بودو نمیخواستم دوباره ازش سوال جدید بپرسم 

برای همین به سمت مخزن کتابخونه پایگاه رفتم 

سالها بود همه کتاب های مرتبط به خودمون رو اینجا جمع میکردم

کسی جز من هم اجازه ورود نداشت

با اثر انگشتم در باز شدو وارد شدم

اینجا ترکیب تکنولوژی و جادو بود ...

ترکیبی که هیچ قدرتی نمیتونست از پسش بر بیاد 

با این فکر به سمت کتابخونه بزرگم رفتم

خب... باید میدیدم تحریک یه ابرخوناشام انقدر شدید طبیعی هست یا نه

بی کتاب ها گشتم

طلسم ها و دعا ها...

جادوی سیاه ...

جادوی سفید ..

قدرت خون...

خوناشام ها و ... یهو مکث کردم 

قدرت خون !

چرا هیچوقت به این کتاب توجه نکرده بودمش

برداشتمش و نشستم رو کاناپه 

قدرت خون و انواع اون

احتمالا باید راجع به کیت هم توش اطلاعات باشه

شروع به خوندن کردم و با هر جمله متعجب تر میشدم 

داستان از زبان کیت :

از حمام اومدم بیرون

فقط یه حوله دورم بود

رد رابطه ام با بوروس رو بدنم پیدا بود 

نامرد حسابی تنمو داغون کرده بود 

و از همه بد تر ...

منم لذت برده بودم 

تو اتاق چشم چرخوندم

هیچی نبود من بپوشم

با همون حوله لخت نشستم رو تخت 

مغزم میگفت برم سمت در یا پنجره تا فرار کنم

اما جسمم تحت فرمان بروس بود ...

به دستام خیره شدم ... حالا چی میشه ؟

امروز کلاس داشتم

بابا اینا نگرانم میشدن 

اصلا این بروس چی بود؟ یه خوناشام؟

اون دندونا و چشم ها همینو نشون میداد اما احمقانه بود

خوناشام ها وجود ندارن 

توهم زدم شاید

نکنه رز بهم موادی چیزی زده بود 

اشکم با این فکر و خیال ها راه افتادو دراز کشیدم رو تخت 

صدای در باعث شد از جا بپرم 

بدون در زدن در باز شد

اما اینبار بدون خشونت 

خشک نشسته بودم که یه پسر جوون با یه سینی اومد تو 

نگاهش رو من افتادو رد نگاهش روی بازی حوله تو تنم پائین رفت ...



سلام خوشگلا رمان ارباب و برده ای واقعی دوستم آرامو میخونین؟ اسمش هست تجربه عشق خاکستری و تو ایران اتفاق افتاده . اگه دوست داشتین بخونین بهم پیام ناشناس بدین تا لینک قسمت اولشو براتون بفرستم. صحنه داره و واقعی

Report Page