29

29


#کوچولو_دلربا 

#۲۹

وارد اتاق خواب شدم

صدای گریه دلا از داخل سرویس میومد 

به سمت سرویس رفتم و دستگیره در رو پایین دادم 

اما در قفل بود 

دکمه اضطراری مخفی زیر دستگیره رو زدم و در باز شد 

دلا رو توالت نشسته بود و داشت گریه میکرد

با ورودم سرش رو بلند کرد

شوکه به من نگاه کرد

چه سری تو وجود این دختر بود که نگاه کردنش منو تبدیل به یه مرد دیگه میگرد؟

چرا ؟

چی داشت ؟

جز زیبایی و معصومیتی که انگار ذاتی بود

دیگه چی تو وجود این دختر بود؟

به سمتش رفتم

عصبانی بودم و گفتم

- چرا داری گریه میکنی؟

خودم از لحنم جا خوردم

لحنم اصلا عصبانی نبود

فقط نگران بود 

دلا با گریه گفت 

- الان پی میشه ؟ 

زانو زدمایین پاش 

صورتش کاملا خیس بود و مژه هاش اشک آرود

دقیق نگاهش کردم

نسبت به دیروز کمی رنگ پریده تر بود 

حدس زدم کل روز چیزی نخورده 

ناخوداگاه پرسیدم

- تو امروز غذا خوردی؟

نگران سر تکون داد آره 

اخم کردم و گفتم

- بلند شو صورتت رو بشور.لباس بپوش . دکتر میاد برات تزریق انجام میده. 

برگشتم سمت آینه و به خودم نگاه کردم

ناخوداگاه گفتم

- تقصیر تو نبود. اونا فراموش کردن

اما انگار اینو به خودم گفتم

دلا با کرختی بلند شد 

صورتش رو شست

به بونش نگاه کردم

بدون نقص و زخم و کبودی 

بدون خالکوبی و هیچ اثری از زندگی که داشت 

دستی بردم تو موهام و پرسیدم

- تو پدر و مادر داری؟

Report Page