29

29

#ترنم

- اولش اینجوری نبود ... تو نوشیدنی دارو بود همه حالشون بد شد ... 

بهش نگاه کردم و گفتم 

- من حالم بد نشد . من لب به هیچی نزدم . حتی اون شربتی که تو بهم دادی 

سام خواست چیزی بگه که بابا بلند و تقریبا داد زد 

- بس کنین ... ترنم برو بیرون باید با سام حرف بزنم ... 

- بابا ... اول ما باید صحبت کنیم 

- برو بیرون ترنم ... بعدش نوبت توئه ...

- نه ... من میخوام اول صحبت کنم 

سام باز قیافه مظلومانه ای گرفت و گفت 

- من میرم بیرون 

اما قبل از اینکه بره بابا گفت 

- نه ... ترنم برو بیرون...

با حرص به بابا و سام نگاه کردم و از اتاق رفتم بیرون . 

تمام وجودم از عصبانیت میلرزید ... من مجرم نبودم ... من حتی بخاطر بابا کلی تحمل کرده بودم . اما با من مثل یه مجرم برخورد کرد ... اولین بار بود ازش خواستم به حرفم گوش بده ... 

اما اینجوری برخورد کرد 

بابا درو بست و پشت در ایستادم .

صداشون نمی اومد ... غرورم اجازه نمیداد گوش وایسم ... 

سام یه عوضی دروغگو بود ... بابا باید به حرف من گوش میداد نه اون ... 

نمیدونم چند دقیقه گذشت ... اما انگار یه عمر بود ... صدای سام نا مفهوم میومد ... اما صدای بابا نمی اومد... در باز شد و سام با نیش باز اومد بیرون 

پوزخندی به من زد و گفت 

- نو بت توئه ...

اینو گفت و به سمت پذیرائی رفت 

با حرص وارد شدم . بابا با اخم رو تخت نشسته بود و گفت 

- چرا با من این کارو میکنی ترنم ؟ تو زندگی چیزی کم برات گذاشتم ؟ کارگاه ؟ نمایشگاه ؟ احترام ... آرامش ... پول ... تو چی تو زندگی کم داشتی که بخوای عقده ای بشی؟

- چی میگین بابا عقده چیه ؟

- سام حستو بهم گفت ... گفت چی راجب منو الهام فکر میکنی ... باورم نمیشه حست چنین چیزیه ... هرچند اگه زودتر هم میفهمیدم باز با الهام ازدواج میکردم ... اما حداقل تورو اینجا نگه نمیداشتم که بخواد عقده هات بیشتر شه 

اصلا نمیفهمیدم بابا چی میگه . نفسم بالا نمی اومد . 

کلافه و عصبی تقریبا داد زدم 

- سام یه دوغگو عوضیه ... من هیچ حرف خصوصی باهاش نزدم ... از صبح هم میخوام بهتون بگم بهش جواب منفی دادم ... اما فکر کردم شما میدونین...

بابا بلند شد و گفت 

- بسه ترنم ... بسه ... اصلا باورم نمیشه به من نگفتی چنین مهمانی رفتی ... مست کردی و هزار غلط دیگه ... حتما تربیت من مشکل داشت 

- من هیچی اونجا نخردم ... مست نکردم ... زود هم اومدم خونه ... اصلا خبر نداشتم چنین مهمانیه ... من هیچ عقده ای نسبت به شما و ...

بابا پرید وسط حرفم 

- بیا پائین ... فردا صیغه میکنین ... ماه دیگه هم عقد ... هیچی دیگه نشنوم ... 

بابا به سمت در رفت که بازوشو گرفتم 

- بابا میشنوی حرفامو ؟

با اخم برگشت سمتم و گفت 

- آره به اندازه کافی شنیدم ... 

دیگه صدام لحن التماس داشت ... التماسی که واقعی بود و گفتم

- بخاطر حرف یه پسر غریبه فکر میکنین من دارم دروغ میگم؟

یه لحظه حس کردم بابا مردد شد چشم هاش . امید تو دلم جوونه زد و ادامه دادم

- اون داره دروغ میگه ... چون بهش گفتم نه... میدونم بخاطرم از طرف پدر الهام تو فشارین ... اما ...

باز اخم های بابا تو هم رفت 

- من از هیچ سمتی تحت فشار نیستم ... کاش با من رو راست بودی ترنم ... بیا پیائین ...

دستشو از دستم بیرون کشید و از اتاق بیرون رفت 

شوکه به در خیره شدم ...

یعنی چی ؟ یعنی حرف های تهوع آور سام رو باور کرد ؟ منی که دخترشمو ... نمیشناسه ؟ 

انقدر نمیشناسه بدونه حرف هاش دروغه ؟

شوکه به اطرافم نگاه کردمو کشیده محکمی به صورتم زدم ... 

این واقعیه ؟ خواب نیست ... بابا داره با من این کارو میکنه ؟ 

همچنان شوکه بودم . تو سرم هزار چیز میرفت و می امد... 

صیغه سام بشم ؟ ماه دیگه عقد ؟ اون آدم روانی و بزدل ؟ 

نه ... من این کارو نمیکنم ... 

مرگ یکبار شیون یکبار ...

سراسیمه از پله ها پائین رفتم وسط سالن ایستادم 

سام با پوزخند و بابا با اخم نگاهم کرد 

بلند گفتم 

- با وجود احترامی که برای همه قائل هستم ... اما من جوابم منفیه ... دیروز هم به سام گفتم ... اما اون با دروغ و بازی های عجیب همه چی رو تا اینجا پیش برد 

بابا با عصبانیت بلند شد و گفت 

- ترنم بس کن ... مودب باش 

با بهت و ترس سر تکون دادم و عقب عقب رفتم 

چهره سام و بابا پر از خشم و عصبانیت بود ... با ناباوری گفتم 

- چیو بس کنم ... داره دروغ میگه ... من ... 

قبل از اینکه زانوهام منو رو زمین رها کنن به سمت اتاقم دوئیدم ... 

من نمیخواستم اینجوری شه ... این حق من نبود ... تمام عمر ملاحظه کردم ... تمام عمر ... 

در اتاقمو بستمو قفل کردم ... رو زمین ولو شدم که بابا کوبید به در اتاقم 

- همین الان میای بیرون و عذرخواهی میکنی ترنم 

- اون داره دروغ میگه ... شما چرا باور نمیکنین حرف های منو ... من هیچ عقده ای از شما و ..

بابا با عصابنیت زد به در و وسط حرفم گفت 

- باشه سام دروغ میگه ... الهام هم این سه سال دروغ گفته ؟ سکوت من دلیلی ندونستن رفتارای تو نیست ...


سلام دوستان. اگر برای خوندن رمان ترنم عجله دارید فایل کاملو از اینجا خریداری کنید . این رمان خیلی طولانیه البته که من پارت هارو طولانی میزارم اما با این وجود ۵ ماه دیگه از رمان مونده 😍🌹👇

https://t.me/mynovelsell/619

Report Page