29

29


سلام دوستان. روزتون بخیر.

متاسفانه باید یه پر حرفی کنم . چون‌خیلی مهمه و مرتبط هست به رمان بعدیم و کلا مجازی نوشتن

پس لطفا بخونین‌

تو فضای مجازی اساس اعتماد و شرافته .

یعنی من میگم روزی یک پارت میزارم. شما به من اعتماد میکنین و اگر من شریف باشم روزی یک پارت میزارم . اگر بی شرف باشم پای حرفم نمیمونم . یا وقتی میگم تا انتها رمانم تو کانالم رایگان پارت گذاری میشه ، اگر این کارو نکنم از بی شرفی منه !


همینطور این قضیه در مورد اعضا صادق هست . وقتی میگم اگر قصد رایگان خوندن دارید از کانال بخونید. اگر قصد یکجا از رو فایل خوندن دارید لطفا فقط فایل رو از کانال رمان های خاص خریداری کنید یعنی به شما و شرافتتون اعتماد کردم‌.

وقتی کسی میخواد هم فایل کاملو بگیره هم پولش رو نده و تو کانال های دزدی رمان درخواست فایل رمان منو میده که رایگان براش بزارن فقط نشونه بی شرفیه اون آدمه. یه عده هم این وسط فایلو از نگار خریدن ۱۲ تومن تو گروها دارن میفروشت ۱۵ تومن 😶 در مورد اونا که اصلا حرفی ندارم چون خدا خودش زده تو سر اونا. کار از بی شرفی گذشته .

من اعتماد کردم و فایل کاملو زودتر به کمک چند نفر آماده کردم و برای فروش گذاشتم. به مبلغ ناچیز ۱۲ هزارتومن . امیدوارم کسی شرفش رو بخاطر ۱۲ هزارتومن نفروشه .

نمیشه از اختلاس و دزدی بنالی اما پاش که برسه خودت هم مثل اونا دزد بشی ...


ببخشید پر حرفی شد . اما اینم چون زیاد پرسیدین باید بگم . فایل کامل وارث شیخ ۳۸۰ صفحه است که میشه ۱۱۶ پارت

یعنی این رمان دو ماه و نیم دیگه تو کانال تموم میشه و انشالله اگر عمری باقی بود و اعصابی برام مونده بود رمان بعدی شروع میشه.

تنها مرجع فروش فایل های من فقط کانال رمان های خاصه.

https://t.me/mynovelsell/571

ممنونم از وقتی که گذاشتید و حرف های دلمو خوندین 💖

29

پدر عثمان سری تکون دادو گفت 

- بریم...

عموی عثمان به وضوح از این تغییر حال برادرش تعجب کرده بود

اما چیزی نگفت و راه افتادیم

انتظار یکی از اون ماشین های لاکچری پدر عثمان رو داشتم

اما برعکس سوار یه پیکاپ شدن

عمو عثمان جای راننده نشست و پدرش جلو 

منو عثمان پشت نشستیم 

به عقب ماشین نگاه کردم که پر بود زا ظروف غذای بسته بندی شده

عثمان آروم گفت 

- اینارو باید پخش کنیم 

- خوبه زیاد نیست 

با این حرفم ابرو عثمان بالا پریدو به رو به رو اشاره کرد 

با دیدن مینی کامیون جلومون که توش بسته های غذا بود دهنم باز موند

عثمان گفت 

- اینا که تو ماشین ماست اونجا جا نشد . اصلش اونه 

وا رفتم . اینحوری که من از پا در می اومدم

با عثمان سوار شدیمو تو گوشم گفت 

- نترس خیلی هم سخت نیست . اولش مردم خودشون میان میبرن . آخرشو باید ببریم جلو در بدیم

متوجه نشدم منظورش چیه 

پیش عثمان از خیلی از حرفا سر در نمی آوردم

عمو عثمان حرکت کردو با پدرش شروع کردن به حرف زدن. آروم از عثمان پرسیدم

- چی گفتی که یهو پدرت عصبانیتش محو شد ؟

لبخند شیطونی زدو تو گوشم گفت 

- هیچی ... فقط حقیقتو

با چشم های گرد نگاهش کردم که آروم تر گفت 

- بهش گفتم داشتم برای تولد وارثش تلاش میکردم

ااز این حرف عثمان سر تا پام سرخ شد . حتما داشت شوخی میکرد. اما قیافه اش به کسی که شوخی داشته باشه نمیخود. دوباره تو گوشم گفت

Report Page