29

29


29

پا تند کردم رفتم پیشش و گفتم 

- خوبین خانم ؟

تا برگشت سمتم همه اون سوال ها تو ذهنم روشن شد

آلا بود 

پیشونیشو دست کشیدو دستشو به در شیشه ای گرفت 

با خجالت گفت 

- چرا اون سمته 

خندیدمو گفتم 

- متاسفانه مدیریت درستش نمیکنه. حالا باز من امروز تذکر میدم . برای خیلیا پیش اومده

اینو گفتم از خجالتش کم شه

کنار ایستادم تا بره داخل و اونم رفت 

با هم به سمت آسانسور رفتیم 

اما به جای دکمه بالا اون دکمه سمت پائینو زد

سریع کرد و لبشو گزید 

جلو خودمو گرفتم نخندم و زیر چشمی بر اندازش کردم

مثل خواهرش یه تیپ رسمی و ساده زده بود

اما چون هیچ آرایشی نداشت شبیه بچه مدرسه ای ها شده بود 

منتظر موندم تا اون سوار شه . دکمه های آسانسور یه سمت نوشته و یه سمت خود دکمه بود

اما نوشته ها هم گرد و شبیه دکمه بود در حالی که دکمه اصلی کنارش بود

آلا دوباره اشتباه اونو زد

از کنارش خم شدمو دکمه درستو زدم 

با حرص نفسشو بیرون داد

با خجالت گفت 

- به خدا من خنگ نیستم اما نمیدونم چرا جلو شما دارم انقدر خنگ رفتار میکنم

اینبار راحت خندیدم 

نگاهمون تو آینه سیقلی در آسانسور به هم افتادو گفتم 

- به خدا منم آدم وحشتناکی نیستم که شما انقدر کنار من استرس داری 

با خجالت خندیدو حس کردم چشم هاش برق زد 

لب های کوچولوش وقتی خندید انقدر قشنگ شد که میخواستم بگم باید همیشه اینجوری لبخند بزنی

اما زود سرشو پائین انداختو گفت

- تقصیر آرزوئه منو انقدر ترسونده 

مشکوک نگاهش کردمو گفتم 

- جدا ؟ از من چی میگه ؟


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان ۲۲۰ صفحه ای رو که شامل ۷۰ پارت میشه خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell/315

Report Page