289

289


سلام عزیزای دلم خواستم بهتون بگم از فردا تو کانال همزمان با پارتهای اوینا یه رمان جدید هم تو کانال میذارم. روزا یه پارت از رمان جدیدم و یه رمان از اوینا میذارم براتون.

#پارت۲۸۹

#آویــــنـــا


مهرداد چی تو سرت میگذره چرا یهو انقدر تغییر کردی شاید بهتر بود حقیقتو بهش نمیگفتم. اگه بره به رایمون همه چی رو بگه چی؟؟ 


برای بار هزارم شماره مهردادو گرفتم انتظار داشتم بازم جواب نده اما بالاخره بعد از چندتا بوق صداش به گوش رسید 


_بله؟!

مامان لب زد : جواب داد؟


چشمامو به معنی تایید رو هم گذاشتم و بلند شدم و به داخل حیاط راه افتادم 


_سلام خوبی؟!

_مرسی تو خوبی؟!  


_مهرداد چرا جدیدا اینجوری شدی؟؟ ازازدواج با من پیشمون شدی بهم بگو 


_این حرفا چیه ؟؟  اینطور نیست فقط درگیر یه کاریم اوکی شه قراره نامزدی رو میذاربم 

_مطمئن باشم؟!


_اره عزیزم  

باشه ایی گفتم و اونم سراغ ژوانو گرفت کمی حرف زدیم و بعد گوشی رو قطع کردم 


_مامانی 

_جانم؟!


_عمو مهرداد کجاست؟!


بغلش گرفتم : میاد دختر نازم  

به داخل رفتیم استرس گرفته بودم شدید حس میکردم قراره یه اتفاقی بیوفته 


به مامانم گفتم اونم طبق معمول چشم غره بهم میرفت و میگفت توهمی شدی 

فکرکردی همه مثله رایمون هستند ولی اینجوری نیست 


چه دیر چه زود بالاخره نامزدی میکنید. نگران نباش 

چه میدونست مامان درد من نامزدیم با مهرداد نبود دردم حرفایی بود که بهش زده بودم 


حتی تصور اینکه بره به رایمون ژوان ماله اونه مو به تنه م سیخ میکرد.

Report Page