286

286


۲۸۶

ویهان دوئید 

چیزی که دست سروش بودو گرفت 

چیزی شبیه به گوی 

اما تو چشم بهم زدنی اون گوی براق محو شد 

ویهان به دست خالیش نگاه کرد 

نفسشو با حرص بیرون دادو گفت 

- لعنتی ... همه تو شوک ساکت بهش نگاه میکردیم که سروش گفت 

- من کار بدی کردم ؟ 

ویهان هیچی نگفت

فقط نفس عمیق کشید 

رو کرد به منو گفت 

- اون کریستال جادو بود ال آی ... چیزی که آذرخش باهاش صدام میکرد

- پس چرا محو شد ؟

سوالمو به جای ویهان پدربزرگ جواب دادو گفت 

- این نشون میده جادو آذرخش داره محو میشه درسته؟

تنم یخ شد

اما ویهان سر تکون دادو گفت

- متاسفانه ‌‌‌...

بی اختیار پرسیدم

- این یعنی چی؟

اینو گفتمو با شوک نگاهم بین ویهانو پدر بزرگ چرخید

پدربزرگ گفت

- یعنی آذرخش داره میمیره 

دهنم باز شد و دلم پیچید

ویهان عصبی دوئید سمت در و از خونه زد بیرون 

شوکه به رفتنش نگاه کردم

آذرخش داره میمیره ...

من پیداش نکردم...

اون بخاطر ما داره میمیره و ...

خدای من ...

حالا... این فرشته کوچولو درونم چی میشه ...

ویهان ::::::::

بی هدف فقط میدوئیدم 

گرگم انگار زخمی بود 

درد تو وجودم ریشه کرده بود

اما این درد عمیق روحی بود نه جسمی ...

لعنتی ...

کاش حق با پدر بزرگ بود 

کاش آذرخش در حال مردن بود 

اما کریستال جادو محو شد 

کریستال قدیمی با قدمت هزار ساله ... محو شد 

چرا ؟

چون آذرخش همین الان مرده بود 

چون فقط بعد از مرگ این اتفاق میفته 

دیگه زمانی نداشتیم

شاید از اول هم نداشتیم 

حالا آذرخش و روحش به دنیای مرده ها میرفتن 

هادس به خواسته اش میرسید 

اما ما ...

ما جچمون رو از دست میدادیم 

ایستادمو با خشم زوزه کشیدم 

صدای زوزه گرگم تو جنگل پیچید 

اما چطوری؟ 

چطوری آذرخش مرد 

اون که مخفی بود. اون که جادوش حضور داشت 

چی باعث این مرگ شد

گرگم دوباره زوزه کشیدو یاد حرف ال آی افتادم

پورسفونه این حوالی بود

پورسفونه به ال آی پوزخند زد 

حاضرم قسم بخورم همه چی زیر سر این ملکه از خود راضیه ...

کسی که بدون هیچ منطقی همزاد گرگ ال آی رو از بین برد تا اونو ملکه خودش کنه ...

کسی که بدون منطق منو به دنیای مرده ها فرستاد

کسی که بخاطر اشتباهات خودش تنبیه شد اما انتقامشو از ما میخواد بگیره ...

این ملکه پست ...

گرگم زوزه بلند تری کشید و دوباره زدم به دل جنگل 

کاش زمان به عقب برمیگشت 

کاش خوشحالی دم صبح هنوز تو وجودم بود 

دختر کوچولو مو مشکی من ... منو ببخش که قبل به دنیا اومدنت ... از دستت دادم ...

من ...

ویهان ...

متخصص از دست دادن عزیزان هستم ...

من هرگز از این عذاب جدا نمیشم ... 

نمیدونم چقدر بی هدف تو جنگل دوئیدم

چقدر زمان برد 

اما افکارم تغییر نمیکرد 

انگار تو سرم زمان و مکان ثابت بود

نفس گرفتم وبه اطراف نگاه کردم

گرگم خسته بود و آروم 

اما نه اون آرامشی که بهش نیاز داشت

آرامش گرگم ... آرامش قبل از فروپاشی بود 

درخت هارو از نظر گذروندم

اینجا رو میشناختم

همونجائی که من مردم و آذرخش منو برگردوند 

همونجائی که خودش محو شدو ... حالا مرده .... 

تبدیل شدم ...

باد عرق تنمو سرد تر میکرد

آروم به سمت درخت تنومند رو به روم رفتم 

زیر لب زمزمه گردم 

- چرا ... چرا آذرخش... چرا ... 

دستمو رو تنه درخت گذاشتم و چشم هامو بستم 

زیر لب دوباره زمزمه کردم

- چرا ؟

باد شدید تر از قبل تو فضا پیچیدو حضوری رو پشت سرم حس کردم


سلام دوستان. رمان هانا عروس شیخ ساحل دا روز دیگه تمومه و بعد پارت های رمانش پاک میشه. اگر قصد خوندن این رمان عاشقانه و جذابو دارین حتما عجله کنین. لینک پارت هاز روزانه رمان هانا عروس شیخ رو با سرچ هشتک #هانا تو کانال نوج میتونین پیدا کنین. اینم لینک پارت اول 👇

https://t.me/Moooj/90956

Report Page