28

28


#نگاه #28

به عروس و داماد وسط مجلس نگاه کردم که امیر دوباره تو گوشم گفت 

- چرا یه جوری رفتار میکنی انگار از من کینه داری ؟

پوفی کردمو برگشتم سمتش صدای آهنگ می اومد مجبور شدم منم مثل خودش در گوشش حرف بزنم 

برای همین رو نوک پا بلند شدم

امیر هم دستشو گذاشت رو کمرم 

از لمس دستش انگار تنم شد کوره آتیش 

یادم رفت چی میخواستم بگم 

فقط تونستم بگم 

- مجبورم 

سرشو عقب برد 

سوالی نگاهم کرد خم شدو تو گوشم گفت 

- چرا ؟

میترسیدم جلب توجه کنیم 

به گوشیم اشاره کردمو گفتم

- بهت میسیج میدم 

ابرو بالا انداخت و خواست چیزی بگه که دی جی گفت 

- حالا فامیلای آقای داماد بیان وسط ... داداش شاه داماد کجاست ؟

همه رفتن کنار و امیر همایونو فرستادن وسط 

از سمت زن عموم هم دختری تو فامیل نبود و پس تنها فامیل جوون دیگه تو مجلس زنونه من میشدم 

زن عموم منو هم فرستاد وسط 

منو امیر با عروس و دوماد رقصیدیمو دی چی گفت فامیلای عروس بیان

انگار اونا دقیقا عکس ما بودن چون یهو کلی دختر جوون و نو جوون ریختن وسط 

انقدر که وسط جا نبود

برادر عروس هم بنده خدا یه دوری زدو زود اومد کنار 

امیر همایون اومد کنار من

باز دستش گذاشت رو کمرمو تو گوشم گفت 

- من برم تا این سیل بانوان بیرونم نکردن

خندیدمو بهش سر تکون دادم 

اونم همراه باباش و بابای عروس و داداشش بیرون رفت 

منم زود برگشتم سر میزمون 

گوشیمو بیرون آوردم به امیر پیام بدم که دیدم رو صفحه گوشیم یه پیام هست 

امیر بود که نوشته بود 

- آخر مراسم مختلط میشه ... ساپورت بپوش پیراهنت خیلی کوتاهه

Report Page