28

28

رمان ترنم


تا این قضیه رو تموم نمیکردم راحت نمیشدم . وارد که شدیم پدر و مادر ترنم خیلی گرم برخورد کردن و اونم عقب تر مودبانه اما سرد جوابمو داد . اما بازم خوب بود و انتظار بد تری داشتم

به زور جلو خودمو گرفتم پوزخند نزنم . نمیدونستم چی به باباش گفته وقتی شنیده میخوایم بیایم برای صیغه ... اما من چیزی تو دستم داشتم که اون عمرا میتونست از دستم در بره ... 

بعد از صحبت های اولیه بابا مطرح کرد و گفت 

- دیروز که سام اومد خونه و راجب قضیه بهم گفت ... ما یکم جا خوردیم راستش . 

ترنم سرشو پائین انداخت و پدرش گفت 

- بچه های این دوره دیگه خیلی فرق میکنن. آدمو همش سوپرایز میکنن ... زمان ما این مدت برای آشنائی و عق و عروسی کافی بود ... الان میگن نه هنوز آشنا نشدیم . 

با این حرف پدرش همه خندیدن یکم تعجب کردم چون منتظر بودم باباش بگه ترنم مخالفه.

ترنم هم مشکوک به باباش نگاه کرد . بابا گفت 

- راست میگی کاوه جان ... همینه واقعا... ما در خدمت شما هستیم ... دسته اسمش صیغه است اما بلاخره محضر رفتن و مهریه داره . بهتره به توافق برسیم . تاریخ عقدو هم انشالله حدودی با مدت صیغه مشخص کنیم 

خیره به ترنم بودم که حالا شوکه شده بود . 

پدرش سر تکون داد و گفت 

- اگه بچه ها موافقن صیغه یک ماهه باشه ... دیگه بعد یکماه همدیگه رو میشناسین که ؟!

ترنم سریع گفت 

- یه لحظه بابا ... من باید با شما صحبت کنم ...

باباش سوالی برگشت سمت ترنم که گفتم 

- نه لطفا اول اجازه بدین منو ترنم خصوصی صحبت کنیم 

همه برگشتن سمت من و پدرش خندید و گفت 

- بفرمائید ... شما اول صحبت کنین بعد نتیجه رو به ما بگین ... خوبه اینجوری 

میدونم داشت به تیکه مینداخت اما تشکر کردم و بلند شدم . 

ترنم مردد بلند شدو با هم رفتیم سمت اتاقش 

وارد اتاقش که شد درو پشت سرم بستم و برگشتم سمتش 

کلافه نگاهم کرد و گفت 

- تو چی گفتی به بابا اینا ؟ 

دستمو به سینه زدم . به در تکیه دادم و گفتم 

- چیزی که باید میگفتم ... البته از سمت خودم 

مشکوک نگاهم کرد . معلوم بود گیج شده . عصبانی و نسبتا بلند گفت 

- من بهت گفتم نه ... تموم کنیم ... اونوقت تو چی گفتی که الان بحث صیغه و عقده ؟

- گفتم که ... من از سمت خودم نظرمو گفتم به خانواده ... تو هم میتونی نظرتو بگی ... البته اگه تا الان به بابات نگفته بودی ... 

با این حرفم با عصبانیت به سمتم اومد تا از اتاق بره بیرون که جفت بازوهاشو گرفتم و کوبیدمش به در 

خودمو بهش فشردمو گفتم 

- کجا عزیزم؟

ترنم ::::::::::::

نمیفهمیدم چی شده . بابا گفت شب اومدن تکلیفو روشن میکنیم .

اونوقت تا اومدن بحث صیغه و جواب مثبت بابا! یه قضیه ای بود . سام یه کاری کرده بود و سر در نمی آوردم . 

با عصبانیت به سمت در رفتم تا برم همینجا به بابا حقیقتو بگم. 

دیگه آب از سرم گذشته بود. باید همه چیو میگفتم ... 

اما سام یهو بازوهامو گرفتو بین خودش و درقفلم کرد 

با لحن چندش آوری کنار گوشم گفت 

- کجا عزیزم ؟

سعی کردم هولش بدم کنار و گفتم 

- میخوام برم نظرمو بگم ...

خودشو بیشتر بهم فشار داد و گفت 

- باشه ... باشه ... اما قبلش میخوام بهت یه چیزی رو نشون بدم ... آروم بگیر بهت نشون بدم.

تکون نخوردم تا شرش کم شه . گرمای بدنش حالمو بد میکرد . آروم ازم جدا شد و خیره نگاهم کرد

پوزخندی زد و گوشیشو بیرون آورد . یه فیلمو پلی کرد و داد دستم 

فیلم رقص منو سام بود تو مهمونی اون قسمت که سام خودشو از پشت بهم چسبوند و کمرمو گرفت 

درست قبل از اینکه من برگردم و هولش بدم عقب فیلم کات میشه . با اخم نگاهش کردم و گفتم 

- خب که چی ؟ 

- مست بودی بقیه اش یادت نیست ؟ 

- من مست نبودم ... تو هم مست نبودی و تو هوشیاری سعی کردی بهم تجاوز کنی ... 

نذاشتم جواب بده و درو باز کردم تا برم بیرون 

اما با دیدن بابا پشت در خشک شدم 

اخم های بابا تو هم بود و گفت 

- قضیه تجاوز چیه ؟

بابا اومد تو اتاق و درو بست . اینبار دیگه قبل از سام گفتم 

- مهمونی پریشب که سام منو برد ... بیشتر یه پارتی افتضاح بود تا مهمونی ...

سام خواست چیزی بگه که بابا با دست اشاره کرد بهش هیچی نگه و نگاهم کرد تا ادامه بدم . سریع گفتم 

- همون موقع که سام با شما حرف زد بعدش سعی کرد به زور منو ببوسه

- صبر کن ترنم اینجوری نبود 

- همین بود ... وقتی مقاومت کردم پرتم کردسمت تخت ... سرم هنوز کبوده . کمرمم خورد به صندلی .. کبودیش پیداست ... 

بابا با عصبانیت به سام نگاه کرد که و گفت

- با دختر من چکار کردی؟

سام گوشیشو پلی کرد و گفت

- نه ... اینجوری نبود... ترنم هم مست بود ... ببینین ... خودش سعی کرد منو ببوسه 

بابا به صفحه گوشی خیره شد و با عصبانیت از این دروغگوئی سام گفتم 

- من مست نبودم ... این فیلم هم درست قبل از اینکه من برگردم هولت بدم عقب کات میشه ... 

بابا با عصبانیت نگاهش بین ما چرخید و رو من ثابت شد 

- تو تو این خراب شده چکار میکردی ؟

- من نمیدونستم چنین مهمونییه .. 

سام هم زود مظلومانه گفت

🔞🔞🔞🔞🔞

عثمان ، شیخ جذاب و ثروتمند مصری ...

عاشق دختر کم سن و سال شریک آمریکائیش میشه .

دختری که تو قانون آمریکا هنوز بچه به حساب میاد .

اما عثمان ... مرد صبوریه ...

ماجرای جذاب #هانا_عروس_شیخ به قلم #ساحل اینجا بخونین


https://t.me/Moooj/90956

Report Page