28

28



سلام دوستان. خواستم بهتون اطاع بدم‌به لطف نگار و سرعت تایپش فایل نهایی وارث شیخ هم آماده شد.

دوستان رمان #وارث_شیخ تا انتها در کانال رایگان قرار میگیره. اما برای عزیزانی که عجله دارن فایل کامل به قیمت ناچیز موجوده.

همون طور که از ابتدا گفتم ، فایل نهایی رمان رایگان نیست عزیزان . فقط مطالعه روزانه در کانال موج تا انتها رایگانه .

شما میتونین این فایلو از کانال رمان های خاص تهیه کنید. هر جای دیگه بدون رضایت من هست 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

28

از این حرفم لبخند مهربونی زدو گفت 

- چندتا خبر خوب دارم . بیا بریم پائین تا برات بگم 

شالو رو موهام گذاشتم

با سنجاق به موهام فیکس کردم و با عثمان از اتاق رفتیم بیرون 

بهیه با تعجب نگاهمون کرد . نا خداگاه بی حوصله گفتم 

- چیه تعجب داره ؟

بهیه گفت 

- نه خانم انتظار نداشتم انقدر زود بیاین 

با تعجب نگاهم بین بهیه و عثمان چرخید

عثمان فقط اخم کردو بهیه سریع پا تند کرد 

سوالی به عثمان نگاه کردمو گفتم 

- این چش بود ؟ مگه نگفت زود بیایم حالا تعجب کرده زود اومدیم 

عثمان لبخند محوی زدو گفت 

- تو دین ما بعد هر بار سکس باید بری یه مدل مخصوص دوش بگیری . برای همین فکر نمیکرد ما انقدر زود بیایم

نگران گفتم 

- وای نره بگه حالا این دردسر بشه 

- تو نگران نباش جواب دارم براش. 

متوجه منظورش نشدم مشکوک نگاهش کردم که گفت 

- باید اینارو بهت یاد بدم. درسته ما شاید نتونیم رعایت کنیم. اما باید بدونی ... اگه فرصت باشه من دوست دارم رعایت کنم 

سری تکون دادمو گفتم 

- هرچیزی فکر میکنی باید بدونم بگو. نمیخوام باز اقوامت منو تحقیر کنن

اینو جدی گفتم . وقتی عثمان به من راجع به تغییر دینم گفت فکر نمیکردم انقدر مهم باشه 

کلا عثمان عادت داشت هر چیزی رو ساده جلوه بده

در صورتی که همه یه چالش بزرگ و سخت بودن

عمو و پدر عثمان کلافه رو تراس بیرونی ایستاده بودن

با دیدن ما عموش به انگلیسی گفت 

- بلاخره ؟!

اما پدر عثمان چیزی به عربی گفتو با عصبانیت به عثمان نگاه کرد 

عثمان اما بدون توجه به خشم پدرش جلو رفتی چیزی در گوش پدرش گفت . بر خلاف انتظارم عصبانیت پدرش محو شد

Report Page