منشا ٕ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
گزارش جلسهی بیستوهشتم خاکسترخلاصهای از فصل ۳ تا ۵
انگلس در ابتدای بخش سوم تیرهی ایروکویی از سرخ پوستان آمریکا را بررسی میکند ولی در ابتدا به روشن کردن یک سری از مفاهیم میپردازد. انگلس معتقد است که مهمترین کشف مورگان، تیره است. تیره در حقیقت نهادی است که در میان بربرها تا هنگام ورود به تمدن مشترک است و شامل تمام اشخاصی است که بهخاطر ازدواج پونالوائی از تبار زن معتبر شناخته میشوند. ایروکویی ها شامل هشت تیره به نامهای : «گرگ، خرس، لاک پشت، سگ آبی، آهو، نوک دراز، مرغ ماهیخوار و عقاب» هستند.
تیرهها رسوم مشترکی دارند برای مثال، ساچِم (رییس زمان صلح) و رییس(رهبر زمان جنگ) در تیرهها هستند، خلع ساچم و رئیس جنگ توسط تیره در هر زمان ممکن است اتفاق بیافتد. ازدواج درون تیرهای در ایرکوییها ممنوع است و مایملک اشخاص متوفی در میان اعضای تیره تقسیم میشود. اعضای تیره طبق قوانین نانوشته باید به هم کمک کنند(مخصوصا در انتقام از افراد خارج تیره) همچنین تیرهها میتوانند بیگانگان را به درون خود بپذیرند، یک شورا، مجمع دموکراتیک تمام مردان و زنان بالغ با رای یکسان در تیره وجود دارد که در مسائل مهم از جمله انتخاب ساچم یا عزل او تصمیمگیری میکند.
انگلس پس از تیرهها به توصیف فراتری (برادری) میپردازد که بهمعنای جمع شدن تعدادی از تیرهها در یک گروه خاص است، و همچنین توضیح میدهد که هر فراتری ارتش مجزای خود را داشته است.
در ادامه کتاب قبیله را که مجموعهای از فراتریهاست مورد بررسی قرار میدهد. ویژگیهای هر قبیله شامل داشتن سرزمینی برای خود و نامی برای خود، داشتن یک لهجهی محلی خاص که مختص آن قبیله است، ایدههای مذهبی و مناسک عبادی مشترک بین اعضای یک قبیله و همچنین داشتن یک شورای قبیله برای امور مشترک بود. جلسات این شورا در حضور عموم مردم تشکیل میشد و مردم حق صحبت و اظهار نظر داشتند، این شورا حق عزل مجدد ساچمها و روسای جنگی را حتی بر خلاف میل تیرههای شان، در اختیار داشت. همچنین بعضی از قبایل دارای یک رئیس اصلی نیز بودند که تصمیمگیری در بعضی موارد ضروری را انجام میداد.
کنفدراسیون قبایل شامل اجتماع ۵ قبیله بود که در آمریکای شمالی وجود داشت و پیشرفتهترین اجتماع ایروکوییها بود. هر کنفدراسیون قوانین مشخص خود را داشت. اتحاد دائمی ۵ قبیلهی همخون بر مبنای تساوی کامل و استقلال در تمامی امور داخلی قبیله بود و کلیه تصمیمات شورای فدرال به اتفاق آرإ باید گرفته میشد، ساچمهای فدرال در شورای قبیلهی خود همان یک رأی و یک کرسی را داشتند و کسی در رأس کنفدراسیون قبایل نبود، اما کنفدراسیون دو رییس عالی جنگی با اعتبار و قدرت یکسان داشت.
انگلس در فصل بعدی کتاب به تیرهی یونانی میپردازد. و نکات مشترک و تفاوت های تیرهها در یونان باستان و امریکا را نشان میدهد. جشن های مذهبی مشترک، گورستان مشترک و حق وراثت مشترک از شباهتهای تیرهها در این دو زمان و مکان متفاوت است. انگلس توضیح میدهد که ازدواج در درون تیره بجز برای ورثهی مونث ممنوع بوده است و اصل و نسب بر مبنای حق پدری انتقال پیدا میکرده است همچنین در تیرههای یونانی تمام داراییها و مایملک اشتراکی بوده است.
فراتریها اما در یونان با فراتریهای ایروکوییها متفاوت بود. از آنجا که نسب از طریق پدر منتقل میشد، ولی در هر صورت تمام تیرهها یک جد مشترک دارند. هر فراتری یونان شامل سه بخش بود: رییس (آرکوس) که تصمیمهای لازم الاجرا را میگرفت و یک دادگاه و یک دستگاه اداره کننده که کارهای اجرایی را انجام میداد.
ساخت قبایل یونانی نیز در دوران نیم خدایان با ساخت قبایل ایروکوییها تفاوتهایی داشت. مرجع قدرت دائمی شورا بود که بعدها با پیدایش دولت، سنا این مسئولیت را برعهده گرفت.
مجلس خلقی به نام آگورا نیز بود که در آن امکان نظر دادن افراد عادی در تصمیمات شوراها وجود داشت، فرمانده نظامی (بازیلئوس) که توسط شوراها یا توسط مردم انتخاب میشد، در حقیقت اولین جوانههای صدارت یا سلطنت بود ولی بازیلئوس هیچ قدرت حکومتی به معنای امروزین آن را نداشت، قدرت اصلی هنوز دست تیرهها بود.
انگلس در ادامه توضیح میدهد که چگونه حق پدری، تراکم ثروت در خانواده و برده داری وارد نظام زندگی جدید یونانیان شد و این امر باعث شد تا جای یک چیز کم باشد و آن نهادی بود که از سرمایههای شخصی دفاع کند و بتواند تقسیم طبقاتی را ایجاد کند. در این نقطه بود که دولت امروزین اختراع شد.
در این مرحله، دولت در مراحل اولیهی شکلگیری خود بود. اولین اساسنامهای که نوشته شد اساسنامهی تزئوس بود. این اساسنامه پس از مشکلات اقتصادی و بحرانهای ناشی از عدم کارکرد سیستم قبلی نوشته شده بود. یونانیها با تهیه شراب و روغن زیتون و صنایع دستی توانستند با فینیقیها برای اولینبار تجارت کنند. این تجارت لزوم ایجاد یک ادارهی مرکزی در آتن را بهوجود آورد. این اساسنامه اولین قدم برای خارج شدن از رسوم تیرهای بود. اساسنامهی تزئوس افراد را به سه بخش تقسیم میکرد: زارعین زمین( ژئوموروا)، صنعتگران (دمی یورجی) و نجبا (یوپاتریدها).
تا سالهای قبل از۶۰۰ میلاد، نجبا حکمرانی خود را افزایش دادند و شوراها که پیشتر توسط مردم انتخاب میشدند دیگر تنها در انحصار نجبا بود. در این مرحله که پول تازه ابداع شده بود، به عنوان ابزار سرکوب استفاده میشد. مردم توسط سرزمین مشترک تقسیمبندی میشدند و نه از طریق تیره هاشان. ربا توسط نجبا بهطور گسترده رواج داشت و در عوض زمینهای مردم غصب میشد. پس از اینکه مردم به صورت گستردهای در قرض نجبا قرار داشتند، اعتراضهای گستردهای شکل گرفت و اولین انقلاب مالکیت(اساسنامهی سولون) نوشته شد. انگلس معتقد است که هر انقلابی در حقیقت نقش مالکیتها را عوض میکند، همانگونه که در انقلاب فرانسه، سیستم فئودالی جای خود را به بورژوازی داده است. در این اساسنامه تمام وامها ملغی شد و مقدار زمینی که هرکس میتوانست داشته باشد محدود شد، که موجب کنترل اشتهای نجبا برای غصب زمینهای مردم شد. اما در این مرحله مردم براساس مقدار زمینی که داشتند تقسیمبندی شدند:
• طبقه اول: مناصب عالی داشتند و سواره نظام جنگ بودند.
• طبقه دوم: مناصب خوبی داشتند و سواره نظام جنگ بودند.
• طبقه سوم: پیاده نظام و حمل کننده سلاح در جنگ بودند.
• طبقه چهارم: پیاده نظام بدون سلاح جنگی بودند.
بنا برگفتهی انگلس اینجا بهطور کلی طبقههای اصلی شکل گرفتند. پس از این اساسنامه، اساسنامهی دیگری به اسم کلایستنس نوشته شد و در آن برای اولین بار تیرهها بهطور کامل حذف شدند و شهروندان بر مبنای محل سکونتشان تقسیمبندی شدند. دولت آتن متشکل از ۵۰۰ نفر از افراد قبیلههای قدیمی شد و برای اولین بار پلیس برای سرکوب مردم ایجاد شد. از این جا به بعد محل ایجاد تعارض در جامعهی یونانی دیگر تیرهها نبود بلکه تعارض بین بردگان و شهروندان آزاد بود.
خلاصهای از فصل ۶ تا ۹
در فصل ششم انگلس به مباحث تاریخی تیره و دولت در رم میپردازد. در فصل هقتم همین مباحث را در میان سلتیها و ژرمنها مورد بررسی قرار میدهد، در فصل هشتم به تشکیل دولت در میان ژرمنها اشاره میکند و در نهایت در فصل نهم سیر کتاب از بربریت تا تمدن را جمعبندی میکند.
انگلس در مورد تیرههای رومی و ژرمنی همچون فصل گذشته جزئیاتی را ذکر میکند که بهدلیل شباهتهای آنها از آوردن دوبارهی مطالب خودداری میکنیم. آنچه اصل مطلب را میتواند بیان کند قدرت تیرهها و زندگی اجتماعی و دموکراتیک تحت تقسیمکاری طبیعی و مناسبات کمونیستی در درون تیرهها است.
در آستانهی تمدن پیشرفت بیشتر در تقسیمکار آغاز میشود.
از جمله تقسیم کار بین زنان و مردان و تقسیم کار بین دهقانان و تولیدکنندگان صنایع دستی که انگلس این دومین تقسیمکار را از تقسیمکارهای بزرگ میشمارد.
مالکیت بر ابزار تولید نیز در این دوره به گونهای است که زنان و مردان صاحب ابزاری هستند که خود میسازند و به کار میبرند.اهلی کردن حیوانات و افزایش بهرهوری نیز در همین دوران اتفاق افتاد. با پیشرفت در زمینهی صنعت و کالا شدن تولید و گذر از تولید محصول، تقسیم اجتماعی دیگری پدید آمد و جامعه به دو دستهی اربابان و بردگان، استثمار کنندگان و استثمارشوندگان تقسیم شد که گروه اول بر گروه دوم حکمرانی میکردند. پس از این تقسیم، نیروی کار که برای تولید بیشتر ضروری مینمود، بردهداری را رواج داد و از آنجا که بیشتر تولیدات صورت کالایی به خود گرفته بود، کار زن در مقابل کار مرد که مالک ابزار تولید جدید بود بیارزشتر جلوه میکرد. حال با گذر از شکل خانوادهی یارگیر به تکهمسر، خانواده به عنوان واحد اقتصادی در نظر گرفته میشد و مسالهی ارث و ضرورت نوشتن وصیت برای حفظ ثروت فردی در درون واحد اقتصادی جدید، سربرآورد.
همسایگان مردم پیشرفته برای بدست آوردن ثروت آنان، به جنگهای غارتگرانه دست میزدند و این خود منجر به ظهور قدرت نظامیگری بود.
طبقهی تجار از دیگر اقشاری بودند که بنابر ضرورت تاریخی دورهی خود بوجود آمدند و آنگونه که انگلس میگوید: یک تاجر «بدون هیچ شرکتی در تولید، ادارهی تولید را تماماً غصب میکند و از نظر اقتصادی تولیدکنندگان را تحت انقیاد خویش در میآورد.»
پس از جدا شدن کار زنان از تولید در عرصهی عمومی، تفوق مردان بر زنان در خانه با لغو حق مادری و جایگزینی آن با حق پدری به نهایت رسید و خانوادهی یکتا همسر، در مقابل تیره قد علم کرد.
ساخت تیرهای در برابر عناصرنوینی که بدون دخالت او بوجود آمدهبودند ناتوان بود چرا که شرط زندگی قبیلهای در یک سرزمین واحد از بین رفته بود و تیره و قبیله در همهجا درهم آمیخته بود و حال این دولت بود که بر خرابههای ساخت تیره شکل میگرفت.دولت مستقیماً از تناقضهای طبقاتی در جامعهی تیرهای تکامل یافته بود برخاست. «دولت نه قدرتی است که از خارج به جامعه تحمیل شده باشد و نه واقعیت ایدهی معنوی و تصویر واقعیت عقل.» تمدن که بر بنیاد استثمار یک طبقه توسط طبقهی دیگر بوجود آمد، با واگذار کردن تمام حقوق به یک طبقه و تمام وظایف به طبقهی دیگر تمایز این دو را روشن میکند. در نهایت آنطور که انگلس از مورگان نقل میکند: «زمانی فرا خواهد رسید که خرد انسانی بر مالکیت سیادت خواهد یافت...این تجدید حیات آزادی، برابری و برادری تیرههای کهن در شکل عالیتر خواهد بود.»