28

28


28

شوکه فقط نگاهم کرد 

خنده ام رو خوردم 

ترسیدم بیشتر سوال بپرسم پس بیفته 

برای همین گفتم 

- فردا آزمایشی کار کنین کنار خواهرتون. بعد من نظرمو میگم 

تشکر کردو بلند شد 

بدون حرف دیگه ای از اتاق رفت بیرون .

برای اولین بار سریع رفتم رو دوربین مدار بسته و سالن رو چک کردم

آلا پشت در اتاقم ایستاده بودو دستش رو قلبش بود 

آرزو رفت سمتش.

دوبین مدار بسته فقط تصویر بود برای همین نشنیدم چی گفتن

فقط آلا نفس عمیق کشیدو رفت کنار آرزو نشست

زود از دوبین اومدم بیرون

دارم چکار میکنم؟

از این حرکت ها از من بعید بود

اما انقدر ترسیده بودو خنده دار شده بود که ناخداگاه این کارو کردم 

آلا ! آرزو ! یعنی چه خانواده ای داشتن؟ عجیب بودب رام جالب شده بودن

تو مدارک نگاه کردم تا ببینم خونشون کجاست 

تیپ و لباس مرتبی داشتن اما شیک یا گرون نمیزد 

آلا هم خیلی زرد و زار و لاغر به نظر میرسید 

تو مدارک نگاه کردم دیدم آدرس منشیمون یه جایی سمت خونه بابام ایناست

درسته جنوب شهر حساب میشد اما جای خیلی بدی هم نبود 

باز جلو خودمو گرفتم تا نرم تو وایبر عکس پروفایل منشیمو چک کنم

خدای من انگار خل شده بودم

متمرکز شدم به کارمو کلا آلا رو فراموش کردم

البته تا فردا صبح 

چون دقیقا صبح وقتی داشتم از پله های ساختمون تجاری که دو طبقه اش شرکت ما بود بالا میرفتم یه صدای بوم بلند اومد 

سرمو بلند کردم دیدم یه نفر کوبیده شده به در شیشه ای ورودی 

این در همیشه تلفات میداد

چون به جای اینکه سمت راست باشه سمت چپ بودو شیشه اش هم همیشه زیادی تمیز بود 

یه دختر سرش خورده بود به شیشه و انگار داشت گیج میزد


اگر برای خوندن ادامه رمان #حس_گمشده عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو به مبلغ 10 هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page