277

277

تجربه عشق خاکستری آرام

انگار تو یه فیلم ترسناک بودیم 

فقط نگاهش کردم که گفت

- قوانین گروه ... تو زن منی و طبق قانون گروه اون حق نداره تهدیدت کنه ! 

سیاوش سکوت کرد

بازم فقط نگاهش کردم

باورم نمیشد ...

طزاوش قفل در هارو زد و گفت 

- لیلا مرده اما تو زنده ای ! این قدرت گروهه آرام... چیزی که باید حفظش کنیم و تو سایه اش خودمونو حفظ کنیم

فقط تونستم بگم

- خیلی ترسناکه 

سیاوش سری تکون دادو پیاده شد

سریع پیاده شدم

ترس قدیمی باز افتاده بود به جونم

دوئیدم سمت سیاوش و بازوشو گرفتم

خندیدو گفت

- نترس فعلا خطری تهدیدت نمیکنه

آروم گفتم

- یهو اگه سبحانی بخواد از گروهتون خارج شه چی 

سوار آسانسور شدیمو سیاوش گفت

- خب اون موقع خطر تهدیدت میکنه

نگران نگاهش کردم

لبخندی زدو گفت

- آرام ... هیج تضمینی رو هیچ جای زندگیمون نیست... مثلا همین آسانسور ! ممکنه سقوط کنه و همین الان بمیریم ! بخوای با فکر به تهدید های احتمالی زندگی لحظه هارو تلخ کنی نمیفهمی زندگی چیه .

در آسانسور باز شدو پیاده شدیم 

سیاوش گفت

- من انقدر دشمن دارم که بخوام به اونا فکر کنم از نگرانی خودم باید سکته کنم 

در واحدو باز کردو ایستاد تا برم تو 

اما من مکث کردم 

تو ذهنم هزاران سناریو مرگ خودمو سیاوش نقش میبست

من همیشه آدم تاثیر پذیر و ترسویی بودم

برا همین الانم اینجوری وحشت افتاده بود به جونم 

سیاوش تو گلو خندیدو گفت 

- چیه میترسی بری تو؟ 

بی تعارف گفتم

- آره ..‌. 

بازم خندید

دستمو گرفتو همراه خودش برد داخل

برقو که زد هنوز میترسیدم کسی اونجا منتظر ما باشه 

سیاوش کتشو انداخت رو جالباسی و گفت 

- فردا میان خونه رو تمیز کنن ... اگه اذیت میشی وقتی میان خونه باشی میخوای بیا شرکت پیش من

مانتومو بیرون آوردمو گفتم 

- نمیدونم... من برم دکتر زنان به نظرم ... 

- دکتر زنان؟

لحن سیاوش یهو جدی شده بود

آروم گفتم

- آره دیگه ... رابطه بدون کاندوم و ...

- آها ....فراموش کرده بودم ... آره ... بریم شرکت سر ظهر میریم نهار و دکتر . خوبه؟ 

من که از خدام بود بیشتر از کار سیاوش سر در بیارم برا خمین آره ای گفتمو رفتم سمت اتاق خواب که حس کردم یه سایه از تو راهرو رد شد

Report Page