277

277


چندماه بعد:::


از اخرین مزون عروسی که تواین خیابون بود بیرون اومدیم و گفتم


+....پیدا نمیشه اون لباسی که من میخوام پیدا نمیشه مینا 


_....میشه بیا یه مزون دیگه اونور خیابون هست به اونم سر بزنیم به محض ورود دیدمش 


همون لباسی که همیشه تورویاهام بود 


باذوق به مینا نشون دادم پرو کردم برام اندازه زدو اومدیم بیرون 


شش ماه از روز عقدمون گذشته بود 


روزی که طلسم بد شانسیا و بد ییاریامون شکسته شد امیر خیلی خوب بود گاهی دعوامون میشد گاهی خیلی خوب بودیم 


یه زوج واقعس بودیم کنار هم خوشحال بودیم باهمه کم و کاستیامون 


کل دکوراسیون خونه رو تغییر دادم 

خونه جدیو اتاق خواب جدید زندگی جدید 


و در کنار همش منه جدید !


منی که دیگه یه زن بودم 

یه زن که خستگی شوهرشو به جون میخرید 


یه زن باتمام غرغرایی که بقول امیر نمک زندگیمونن 


یه زوج بودیم 

یه زوج باتمام تفاوتا و اختلاف سلیقهامون باتمام دعوا و اشتیامون 


یه خانواده بودیم 

حالا باافتحار سرمو بلند میکردم و میگفتم من یه زن شوهر دارم

سلام عزیزای دلم از فردا یه داستان بایه سبک متفاوت تواین کانال گذاشته میشه از دستش ندید 😉

Report Page