277

277


#کوازار

#۲۷۷

اخوان ...خدای من ...

چقدر همه چی بهم ریخته بود

سریع چرخیدم سمت سیستم و گفتم

- وایسید من چند لحظه فکر کنم... مغزم سوت کشیده 

رابین گفت

- لازمه ما باز بریم بیرون ؟

خواستم بگم نه

اما قبل من سام گفت

- فکر خوبیه ... در هم پشت سرتون ببندین !

هر دو سریع چشمی زیر لب گفتن و از در رفتن بیرون 

رابین در حالی که در رو میبست به من چشمک زد 

باید بهش اخم میکردم

اما از بس شوکه بودم نتونستم

سام آروم صندلی منو چرخید تا به سمت خودش بشم 

نگاهش کردم و گفت

- میدونم اوضاع خیلی بد تر از تصورته ... اما همین آشفتگیه که تورو تبدیل به یه فرشته کرده 

نگاهم تو چشم های پر از آرامشش چرخید و گفتم

- منظورت چیه؟ 

لبخند مغرورانه ای رو لب هاش نقش بست 

متوجه نگاه من به روی لب هاش شد و کنج لبش با شیطنت بالا رفت 

اما سریع نگاهمو از لب های سام برداشتم

الان نه

الان وقت صحبت جدی بود 

به چشم هاش نگاه کردم و گفتم

- میخوام بدونم چطور فرشته شدم و چرا ؟


داستان از زبان سام‌: 

وقتی چشم های مشکی ساتی جلو چشم هام نقره ای میشد و میدرخشید ...

حس عجیبی بود

حسی که برام تازگی داشت 

تو سه ماه گذشته اتفاقات زیادی افتاده بود که ساتی در جریانش نبود

صندلی کنارمو برداشتم و روبه رو ساتی گذاشتم 

نشستم و گفتم

- خب ... از کجا میخوای بدونی ... 

چشم هاش ریز شد 

اما دوباره مشکی شد و گفت 

- منظورت چیه؟

- از تبدیلت بگم ؟ یا از تولد یک فرشته ؟ 

لبخند رو لبش نشستو گفت 

- میشه از تولد یه فرشته بگی 

میدونستم همینو میگه 

دیگه اخلاق ساتی دستم اومده بود

خندیدم و گفتم 

- خوبه ... حالا هر کتابی خوندی و هر داستانی که شنیدی بریز دور ... چون چیزی که میخوام بگم حقیقتیه که هرگز گفته نشده ...


برای عضویت تو کانال خصوصی و خوندن پارت های بیشتر و جلوتر از رمان #کوازار به نگار پیام بدین. اونجا ما 80 پارت جلو تریم و کلی مزایای ویژه هم برای اعضا اون کانال در نظر گرفتیم 😉 هزینه ۲۵ تومن هست روزی ۲ پارت با سوپرایز های خاص و فایل ها💋

https://t.me/ng786f


Report Page