274

274


274

نیما خودش حرف تو دلمو زد 

- خداکنه میونشون خراب نشه که باز میفته رو زندگی ما .

- دقیقا. حالا چرا فراری داد

- چی بگم والا. پسره تازه فهمید نیاز چقدر نلک و املاک به اسم خودش داره و به قول مامان که شاکی شده چرا نیاز بهش نگفته مگه اعتماد نداشته 

خندیدمو گفتم

- اعتماد! چه توقعی داره از نیاز 

نیمام خندید

یهو دوتد استخون نصف و نیما خورده پرت شد وسط میز 

برگشتیم سمت امیسا که کلافه نگاهمون کردو گفت

- اَم بده!!!

هر دو بلند خندیدیم

نیما گفت 

- نباید پرت کنی.

به من نگاه کردو گفت

- اینارو از کجا یاد گرفته؟

- اولین باره این کارو کرد نیما. چون بهت توجه نکردیم غرق حرف شدیم

- نباید این کارو کنه

- بله میدونم اما حساسیت ایجاد نکن اون نمیفهمه خوبه یا بده فقط میبینه توجه کردی باز انجام میده

نیما نفسشو با حزص بیرون دادو دوتا کتف کبابی دیگه داد دست امیسا

اما امیسا نگرفتو اشاره کرد گفت

- اون اون

بهش دوتا بروکلی از سبزیجات سالاد خودم دادم

با ذوق گرفتو آروم شد 

نیما یه تای ابروش بالا رفتو گفت

- بروکلی؟

- دوست داره!

نیما قیافه اش جمع شدو گفتم

- این کارو نکن جلوش. اونم فکر میکنه بده

دقیقا امیسا سعی کرد ادای باباشو در بیاره اما هم زنان بروکلی هم گاز زدو با اون دندونای کوجولوش یه تیکه کند.هر دو خندیدیمو نیما گفت 

- خلاصه که ... این نیاز هنوز حاشیه هاش تو زندگی ماست

دقیق به نیما نگاه کردمو گفتم

- نیما... بابای نیاز جی شده؟ مامانت گفت عمه بعدش دو بار دیگه ازدواج کرد. اون شوهراش چی شدن ؟! من خیلی دوست دارم راجع به اونا بدونم. البته حقیقتو

نیما چرخید سمت دریاچه و گفت

- تو این هوا و منظره راجع به اونا حرف بزنیم آخه؟ 

خندیدمو منم به منظره نگاه کردمو گفتم

- بگو دیگه... گذشته نیاز و عمه برام جالبه ... بگو

نیما نگاهم کردو گفت

- باشه اما شرط داره

- چه شرطی؟ 

انتظار شیطنتو تو چشم هاش داشتم

اما کاملا جدی بود.

دقیق نگاهم کردو گفت

- منم یه چیزی از گذشته ات میخوام بدونم


سلام دوستان. این بخشی از رمان نگار دوستمه 👇👇👇👇👇🔞

آروم نشستم که کیوان گفت

- من دوست دارم برام لباس های متنوع بپوشی. خودم برات هر مدل لباس خواب بخوای میگیرم اما ترجیح میدم خودتم سوپرایزم کنی.

سکوت کردمو به صورتش نگاه کردم

داشت منو نگاه میکرد اما انگار تو افکارش بودو گفت 

- دوست ندارم کار کنی، تو خونه میخوام تمام وقت در اختیار من باشی. هر لحظه خواستم در اختیارم باشی. هر جا که خواستم .

بازم فقط نگاهش کردم

دستی تو موهای پر پشتش کشید 

بلاخره به چشم هام نگاه کردو گفت

- من رابطه از عقبو دوست دارم... خیلی راجع بهش خوندم که چطوری باشه تا تو هم اذیت نشی ... 

از سکوتم خوشش اومد

لبخندی زدو گفت 

- پاشو بیا اینجا ببینم 


https://t.me/joinchat/AAAAAD_rpzHswN6JkSFWkg

پارت واقعی از رمان واقعی #نگاریسم بدون سانسور

Report Page